دوستان


آرشيو
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
July 2017


تماس
Barroon@gmail.com



Template by
ARDAVIRAF
 
 

Thursday, July 31, 2003

 
   
  امروز يك برنامه برگزيده از BBC ديدم به اسم "‌ چگونه فرزندان نابغه داشته باشيم " برنامه اش خيلي جالب بود . نشون ميداد كه چطور بعضيها براي اينكه فرزندانشون مغزي با قابليت پردازش بيشتر داشته باشند چيكارها كه نميكنند ! از جمله كمربندي رو شركت "‌نيو بيبي"‌ ابداع كرده كه مادر در زمان بارداري به كمر ميبنده و اين كمربند صداهاي مختلفي رو براي جنين پخش ميكنه . مبدع اين كمربند توضيح ميداد كه اينكار از مردن بعضي از سلولهاي مغزي كه در دوران بارداري ميمرند جلوگيري ميكنه به اين شكل كه مغز جنين كه عادت به شنيدن صداي نبض مادر داره وقتي كه اين صداهاي جديد رو ميشونه به طور اتوماتيك مجبور به شناسايي اين صداي جديد و تشخيص اين ميشه كه اين صدا متفاوت از صداي نبض هست و چنين مكانسيمي باعث به كار گيري سلولهايي در مغز ميشه كه در مراحل بعدي بچه صاحب سلولهاي مغزي زنده بيشتر و ورزيده تري براي تفكر خواهد بود ! البته هنوز نتايج باليني آمارگيري نشده كه معلوم بشه اين ادعا تا چه حد صحيحه .
دلم براي جنينهايي كه اينقدر زودهنگام دنياي ساكتشون رو پر صدا ميكنند سوخت .
   
  بارون بهاري 9:17 PM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, July 30, 2003

 
   
  گزارش وضع هوا :‌باز هم مهي از خاك و غبار شهر رو پوشونده .باز هم زير آسمان زرد
خوب من هم شيراز دعوت شدم هم مشهد يك همسفر ناز نازي هم كه دارم فقط مونده بليط رفت و برگشتم رو تهيه كنم و هتل رزرو كنم و مرخصيم جور بشه . راستي گفته باشم من از عقد اجباري شدن توي محضر منكرات ميترسم اين خبرها كه نيست شيراز و مشهد ؟
من توي عمرم ۲ بار رفتم شيراز يكبار ۵ سالگي يكبار هم ۱۲ سالگي كه ۲۴ ساعت اونجا بودم . مشهد هم يك ۱۴-۱۵ سالي هست كه نرفتم . حالا يكي نيست بگه تو توي اين سالهاي اخير كجا رفتي كه اونجا ها نرفتي . (‌خسته نباشم )
كاش يكي هم دعوتم ميكرد ويلايي چيزي توي شمال ,‌من كه نه اونطرفها رفتم نه حتي يك الونك درويشي دارم اونجا .
تازه توي تخيلاتم كلي دارم نقشه ميكشم كه مرخصي بعدي ميرم سفر اروپا و فرانسه ! هنوز هيچ جاي ايران رو نديده عجب بلند پروازيهايي ميكنم !خوب كسي همسفر نميشه ؟ ميزبان چي ؟
   
  بارون بهاري 7:25 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, July 29, 2003

 
   
 


يك روز خاكي ديگه توي كويت. هميشه تابستان اينجا كلافه كننده بوده و كسالتبار تا حد مرگ و امسال هم مستثني از اين قاعده نيست . مقاومت روحي روانيم مقابل فشارها و تنهاييهاي اطرافم كمتر و كمتر ميشه توي روزهاي كشداري كه لاجرم محبوس چهارديواري خانه يا شركت هستم . ياد فيلمهايي ميفتم كه يك يارويي تحت تأثير گرما و عرق ريزان ميزنه يكي رو ميكشه و گرماي صحرا مغزشو از كار ميندازه . از بچگي هم اينقدر خزعبلات توي مخم كردند كه بعد از اينكه روزي ۱۰ بار توي دلم يا با صداي بلند ميگم تابستان لعنتي پس زودتر تمام بشو تا من برم ايران بعدش ميترسم كه نكنه اين اصرار من باعث يك خبر ناخوشايند در پايان تابستان بشه ! بده كه تا ايران فقط ۷۰ دقيقه پرواز باشه و نزديك ۲ سال نتونم بيام ! شايد هم الان فقط فشار شرايط محيطم باعث شده كه ميخوام فرار كنم مدتي ايران . و بدتر اينكه با همه اين نزديكي مكاني-زماني به ايران از بس اين چند ماه اخير خبرهاي عجيب غريب و اتفاقات ناگوار توي ايران افتاده كم كم دارم احساسي مثل ايرانيهاي لس انجلس نيشين پيدا ميكنم ‌!‌همه اش وسواس كه نكنه توي فرودگاه مثلا به خاطر چند تا پرينت از اخبارهاي روزنامه در زمان شلوغيهاي اخير مثلا بگيرندم و بهم بگند بر انداز !
   
  بارون بهاري 8:41 PM يادداشت(0)
 
   
  از قديم گفتند :"‌‌ از دست دادن چيزي خيلي سخت تر از نداشتنشه " از طرفي هميشه تا مياند نصيحت كنند يا دلداري بدند ميگند :‌"‌ خدا را به خاطر تمام اون مدتي كه اون چيزها رو داشتي شكر كن "‌ حالا من موندم كه غصه بخورم كه ديگه مثل تمام يكسال و نيم گذشته ديگه اكانت اينتر نت نامحدود مجاني ندارم يا بخاطر اين مدت كه يك قرون پول اينتر نت ندادم خوشحال باشم !
اينقدر زورم مياد كه حالا بايد برم ۴۰۰ دولار براي اشتراك سالانه بدم .
   
  بارون بهاري 8:14 PM يادداشت(0)
 
 

Saturday, July 26, 2003

 
   
  من هيچوقت جزئي از دوستيهاشون ,عشقهاشون ,‌سرگرميهاشون ,‌ هيجانهاشون ,‌غمهاشون و زندگيشون نبودم .. خيلي طول كشيد تا اينو بفهمم .خيلي زياد... انسانهايي رو ميگم كه جزئي از دوستيهام ,‌ عشقهام ,‌سرگرميهام ,‌هيجانهام ,‌غمهام و زندگيم بودند
   
  بارون بهاري 6:57 PM يادداشت(0)
 
 

Thursday, July 24, 2003

 
   
  اينجا باز هوا زرده و خاكي . هواي تازه ميخوام . وجبي چنده ؟
   
  بارون بهاري 8:20 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, July 21, 2003

 
   
  دو ماهي پيش توي كويت نمايشگاه "‌جهانگردي "‌بود من هم به اميد اينكه غرفه هايي از ايران باشه رفتم . نمايشگاه خيلي محدودي بود و بيشتره غرفه ها مربوط به شركتهايي هواپيمايي بود تا شركتهاي توريستي . از جلوي هر غرفه كه رد ميشدي كلي بروشور و كتابچه گذاشته بود كه هر چند تايي دلت ميخواد بر داري . بعد از اينكه يك دور زدم توي يكي از زاويه ها يك غرفه كه مال قمصر كاشان بود (‌باز هم به اصفهانيها )‌ از ايران جستم . اما به جز ۲ تا مرد هيچي تو غرفه نبود ! به يكيشون كه پسر جواني بود گفتم من يك تقويم رو ميزي ايراني ميخوام .(اين يكي از چيزهايي كه اينجا نميشه گير آور و اول سال هم بود هنوز فرصت نشده بود كه از ايران سفارش بدم ). بهم گفت همه تقويمها تمام شده !!‌گفتم يعني نه تقويم داريد نه بروشور نه پوستر !‌گفت همشو ديروز بردند ! بعدش گفت حالا شما يك دوري بزنيد و بر گرديد يكي زير اونجايي بهتون ميدم ..وقتي كه داشتم تقويم رو ميگرفتم خيلي حس بدي بهم دست داده بود !‌ يك ناهمگوني مطلق بين رفتارمون با محيط بود كه توي كشوري مثل كويت كه كاغذ به شدت بي ارزشه اين يارو داره منت يك تقويم رو سر من ميگذاره !‌ و يادم افتاد كه چقدر ما ايرانيها به زير اونجايي دادن و گرفتن عادت كرده بوديم توي سالهاي جنگ و بعد از اون,‌ جوري كه هنوز عده اي از سرشون نيوفتاده اين عادت ! سالهاي سال شير ,‌پنير ,‌برنج ,‌روغن ,‌دوا ( حتي ساده ترينش مثل قرص سرما خوردگي ) و ۱۰۰۰ تا جنس ديگه رو زير اونجايي رد و بدل كرديم ! يادمه دبيرستان كه ميرفتم هر هفته خودم رو تيكه تيكه ميكردم كه مجله "‌دنياي ورزش "‌رو بخرم و هميشه هم بايد كلي منت روزنامه فروش رو ميكشيدم و به ۲ برابر قيمت تطميعش ميكردم تا بعد زير اونجايي بهم مجله رو بده !
مطمئنم هر ايراني حد اقل يكبار جنس زير اونجايي گرفته با كلي منت گذاريه صاحب جنس , اونهم براي پيش افتاده ترين اجناس ! مثل يك شيشه شير !
   
  بارون بهاري 8:46 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, July 20, 2003

 
   
  دلم يك توپ شيشه اي ميخواد تا با لگد محكم بزنمش به ديوار تا خورد بشه و كمي آروم بشم. دلم ميخواد با ماشين با سرعت ۲۰۰ بكوبم تو يك ديوار بتوني تا عصبانيتم از خودم تموم بشه .
دلم ميخواد اينبار كه محكم به ديوار مشت ميكوبم تموم استخونهاي دستم خورد بشه .
دلم ميخواد اينقدر ترسو نبودم كه حتي ريسك شكستن يك ليوان هم برام دلهره باشه و بتونم به ديوار تكيه بدم و اينقدر ليوان به ديوار بكوبم و خورد كنم كه خسته بشم .
گاهي دلم ميخواد از زندگي پامو بگذارم بيرون يك هوايي به صورتم بخوره و دوباره برگردم توي چرخه زندگي .
گاهي خيلي چيزها دلم ميخواد
   
  بارون بهاري 12:27 PM يادداشت(0)
 
 

Friday, July 18, 2003

 
   
  تو را خدا نگاه كن يك كشور چقدر بايد ضعيف و ذليل و ترسو باشه كه حتي جرأت نميكنه شهروند خودش رو كه از ترس آمريكا مليت كويتيش رو سلب كرده از ايران پس بگيره !‌ " كويت پيشنهاد ايران را برای استرداد ابوغيث به کويت رد کرده "
   
  بارون بهاري 3:03 PM يادداشت(0)
 
 

Thursday, July 17, 2003

 
   
  خوب از اونجا كه اينروزا بازاريابي ,‌ دعوت به همكاري و آگهيهاي رنگ و و ارنگ توي بلاگها داره ميشه منهم يك دعوت به همكاري ميكنم خدا رو چه ديدي شايد جواب داد :
شغل مورد نياز :‌‌دوست , ‌هم پا
شرايط متقاضي :
ايراني - مجرد
سن بالاي ۲۴

متدين به يكي از اديان آسماني
داراي گواهي رانندگي و ماشين
اهل فيس و افاده نبودن و خاكي
ملتزم به اخلاق و هنجار اجتماعي
اهل مطالعه و آگاه به مسائل روز (‌ اين شد مثل شرايط مرجع تقليد )
توجه :‌ دختر بودن براي كليه متقاضيان الزامي است

بعد التحرير :

محل زندگي كويت
   
  بارون بهاري 1:44 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, July 15, 2003

 
   
  بعضي وقتها بايد ايست كرد دوباره دنده يك گذاشت و راه افتاد و چقدر اين كار براي من سخته
******
از امروز فيلم ترمينيتور ۳ هم رفت روي پرده سينماهاي كويت . اما خوب من كه عمراً برم ۲ ساعت كيشو كيشو و قهرمان بازيهاي آرنولدو ببينم .
   
  بارون بهاري 7:34 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, July 14, 2003

 
   
  حس آدمي رو دارم كه بهش يك كاسه بزرگ پر چيپس دادند و نشسته با چشمهاي پف كرده خواب آلود زل زده به تلفزيون و يك فيلم ۲ زاري رو نگاه ميكنه كه حتي نميدونه داستانش چيه هر چي هم نگاه ميكنه باز هم نميفهمه چي به چيه .فقط نگاه ميكنه كه كرده باشه و فقط چيپسه رو ميخوره كه خورده باشه و فقط چشماش بازه كه باز باشه .
آره نشستم دارم زندگيمو نگاه ميكنم.. روز و شب ..شب و روز ..چيه مگه ؟ مگه خودتون زندگي نداريد بريد نگاهش بكنيد .

*******
نميدونم چرا اينتقدر هميشه عجله دارم ! از خونه كه ميام بيرون اگه يك كم آسانسور دير بياد كلافه ميشم ,‌ميشينم توي ماشين و پامو ميگذارم روي گاز ,‌تموم چراغهاي زردا را رد ميكنم گاهي هم قرمزها رو ,‌ نه به ماشينها و نه به عابرهاي احتمالي راه نميدم مگر اينكه توي دلم ۱۰۰ تا فحش نثارشون كنم ! كافيه يك ماشين جلوم آهستنه و يا با ترس رانندگي كنه تا اينقدر حرص بخورم كه جونم در بياد و با اينهمه عجله خودم رو ميرسونم به محل كارم ,‌جايي كه نه براي زود رسيدن تشويقي هست نه براي دير كردن تنبيهي و نه حتي كار چنداني .باز پايان وقت كاري با همون عجله ميزنم بيرون ,‌باز راه ندادن باز بد و بيراه گفتن به كند رو ها باز سرعت و سرعت كه ۱۵ دقيقه اي برسم خانه ,‌خانه اي كه نه كسي منتظرم هست نه كسي از دير كردنم دلواپس ميشود و نه حتي كار هاي عقب افتاده اي براي انجام دادن دارم . چرا اينهمه عجله دارم ؟ هر روز به خودم قول ميدهم كه اين بار با آرامش رانندگي خواهم كرد ,‌بيشتر به مناظر اطرافم دقت خواهم كرد و بيشتر از آهنگي كه ميشنوم لذت خواهم برد اما باز تا در ماشين را ميبندم همون مسابقهء بي هدف و احمقانه با زمان را آغاز ميكنم براي رسيدن به هچ جا و براي انجام دادن هيچ كار !
   
  بارون بهاري 12:52 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, July 13, 2003

 
   
  نيمه گمشده من چه كسي ميتونه باشه

مثه روحه تشنهء من هميشه ديونه باشه

كسي كه در كلامش طلوعي تازه باشه

غم و تنهايي ما به يك اندازه باشـه

   
  بارون بهاري 12:02 AM يادداشت(0)
 
 

Saturday, July 12, 2003

 
   
  داشتم ميومدم خانه و توي ماشين پيرينت مصاحبه پدر احمد باطبي رو با ايسنا ميخوندم يك دفعه به اين جملات كه رسيدم "‌...احمد بچه‌اي نبود كه بتواند آن همه شكنجه را تحمل كند. با گريه و زاري و صدايي بسيار محزون تنها گفت: «بابا به داد من برس» و خداحافظي كرد. ....پيش از حضور در دادگاه چهار شب تمام نگذاشته بودند بخوابد و در هنگام حضور در دادگاه كاملا گيج بود و حالت غيرعادي داشت. او مدام از درد كمر رنج مي‌برد و به همين دليل نمي‌توانست بدرستي سرپا بايستد. ....او را با دستبند، پابند و چشم‌بند به دادگاه آورند و جلسه دادگاهش نيز بدون حضور وكيل تشكيل شد؛ چرا كه گفته بودند نيازي به وكيل گرفتن نيست، ما وكيل تسخيري در نظر گرفته‌ايم، اما ما هيچ وكيل تسخيري‌اي هم نديديم. كل دادگاه دو الي سه دقيقه طول كشيد؛ بدون اينكه احمد يك كلام از خود دفاع كند و در همان جا براي او حكم اعدام صادر كردند. .... "
سرم گيج رفت يكهو حس كردم وزنه اي به سنگيني هزاران كيلو به قلبم روحم و تمام امعا و احشاءام وصل كردند و نفس كشيدنم سخت شد . و سلول سلولم از درون شروع به گريستن كرد.
خاك بر سر اون امريكا نشيناني كه حلقومش رو مثل سياه مستها پاره ميكنه كه :‌"‌‌آره اي جوانان غيور ايران بريد جلو ,‌بريد تيكه پاره بشيد تا ما هم بياييم با هم در دموكراسي شريك باشيم و در انتخاب آزاد شركت كنيم و اگر نخواستيد اون موقع به ما راي ندهيد "‌خاك بر سر هر تمام اونهايي بكنه كه به قيمت اعدام ,‌ شكنجه و به خاك سياه نشستن و بي آينده شدن امثال احمد شعارهاي دهن پر كنشون رو اينجا و اونجا بازاريابي ميكنند .
كدوم از ما راضي ميشيم اين بلا سر پسر ,‌برادر و عزيزمون بياد .
احمد و احمدها ما رو بخاطر ترسهامون , ضعفهامون,‌ قصورهامون و خودخواهيهامون ببخش
   
  بارون بهاري 2:29 PM يادداشت(0)
 
 

Friday, July 11, 2003

 
   
  دلم گرفت از اين آسمان هميشه آفتابيه غبار آلود .باران ميخوام و برگ زرد و كمي سرما . و گاهي قدم زدن در پياده روي خلوت كنار پارك و رودخانه اي كه نم نم قطراتي كه ميچكد را در آن ببينم و صداي چرخهاي ماشين بر روي اسفالت باران خورده . آره همه اون چيزهايي رو ميخوام كه ۵ سالي است نداشته ام . خسته ام از نگاه كردن به اين همشهريهايي كه هر كدام زباني حرف ميدنند و خر كدام لهجه اي . دلم رد شدن از كنار آدمهايي را ميخواد كه زبان مادري ام را از دهانشان بشنوم .
جمعه است و مثل تمام جمعه ها سرم درد ميكند . تازه خير سرم اومدم لينك جديد بگذارم آي كيو بالام اخرش كه به هيچ نتيجه اي نرسيد زد خرابش كرد . آخه امروز ش . انگار تا اينكار رو نميكردم دلم درست نميشد. مثل اين بچه ها كه هي اسباب بازيشون رو انگولك ميكنند تا خراب بشه
   
  بارون بهاري 8:53 PM يادداشت(0)
 
   
  خوب ديروز رفتم فيلم "X2" رو ديدم , داستانش رو كه همه ميدونيد اما حالا من هم ميگم. اول فيلم يك موجور عجيب غريب حمله ميكنه به كاخ سفيد براي كشتن مستر پريزدنت ! كه مثل هميشه خيلي قهرمانانه جناب پريزدنت رو حمايت ميكنند و معلوم ميشه حمله كننده از نوع موجوداتي كه بهشون "‌متحولين "‌ ميگند. اين متحولين خيلي جالبند و هر كدوم يك قدرت خارق العاده منحصر به فرد دارند. يكيشون ميتونه ايجاد طوفان كنه (‌استورم ) ,‌اون يكي همه چيز رو يخ بزنه( آيسي ), ( واگنر )ميتونه يكهو غيب بشه يكجا ديگه ظاهر بشه ,‌ ( جين )ميتونه آينده رو حدس بزنه و با قدرت فكر چيزها رو كنترل و دوست پسرش اسكات با چشمهاش حمله موشكي بكنه !‌( يك همچين چيزي !‌) كنه و از اون طرف مردي بنام ( استرايكر ) كه يك ارتشيه و مدت زيادي از عمرش رو روي روشهاي بر اندازي متحولين كار كرده و او اونها متنفره ميخواد كه اونها رو براي هميشه از بين ببره اما از اونجا كه در ظاهر همه متحولين شكل انسان هستند تصميم داره با دستگاهي (‌سايبر مايند ) كه رهبر متحولين بر اون دستگاه كنترل داره همه متحولين رو شناسايي كنه و با قدرت همون رهبر همشون رو بكشه . خوب ديگه بسه !‌ بقيشو همتون ميدونيد ديگه .البته من بعد از تشويق ميثم و آبشار رفتم فيلمو ديدم چون خداييش نميرفتم اگه اونها نميگفتند . وقتي كه هوا خاكي باشه و دما هم ۴۳ درجه و بدوني كه تنها بايد بري ديگه خيلي بايد خودت رو دوپينگ روحي كني براي رفتن. ‌براي وقت پر كني بد نبود اما يك كار مزخرف كرده بودند مسئولين سينما .توي آفيش فيلم نوشته مدت ۱۳۵ دقيقه ولي قسمتهاي مختلفي از فيلم يكهو ميپريد و من معجب كه اي بابا چرا اين اينجور ميشه تا اينكه ديدم ۱۲۰ دقيقه اي جمع و جورش كردند !! احتمال قوي براي اينكه سئانسها رو بتونند بشتر كنند.اما از سينماي اينجا ( كويت ) خيلي بعيد بود اين كار . آخه نا سلامتي فرق داره با سينماهاي ايران. به هر ترتيب نميدونم چون من فيلم "Xman" اول رو نديدم اينطور بود يا براي همه ا ينجوري بود. با هيچ كدوم از شخصيتهاي فيلم ارتباط برقرار نكردم. به عبارتي شخصيت پردازيش خيلي خيلي سطحي بود و اصليترين شخصيت زنش جين هم كه قهرمانانه مرد حتي يكذره هم ناراحت كننده نبود ,‌حتي نجات همه متحولين هم خيلي خوشحال كننده نبود ! بهترين قسمتش براي من وقتي بود كه يك پدر و پسر انگليسي نشستند كنارم و البته من هم كلي به خدا نق زدم كه آخه تو كه يك كاري رو ميكني چرا نصفه كاره ميكني !‌چي ميشه اگه به جاي اين ۲ تا يك انگليسي بي پسر ميشست كنارم ؟
   
  بارون بهاري 1:45 PM يادداشت(0)
 
   
  چقدر از هم متنفر بوديم و خودمون هم نميدونستيم.. چقدر به هم احتياج نداشتيم و امتحان نکرده بوديم
   
  بارون بهاري 12:31 AM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, July 09, 2003

 
   
  ديشب تا صبح خوابهاي آشفته در مورد ۱۸ تير ميديدم. خواب ديدم عكس تعداي از جوانهايي كه در ۱۸ تير كشته شده بودند رو از نرده هاي داخلي خانه آويزان كرده بوديم و داشتيم وسايل پذيرليي توي ايوان ميچيديم كه يكنفر اومد توي خانه و با ترس و عجله گفت زود همه وسايل را جمع كنيد و اين عكسها را هم بكنيد يكعده دارند خانه به خانه ميگردند و كساني رو كه يادبودي از ۱۸ تير بر گزار كنند رو با چماق لت و پار ميكنند . با اينكه نه ۱۸ تير ۵ سال پيش ايران بودم و نه ميشه از راه دور و با خوندن بلاگ و سايت خبري و چت كاملا احساس مردم و و به قول معروف نبض جامعه رو فهميد . اما احساسم اينه كه همه نگرانند ( البته به جز لوس انجلس نشينان كه احتمالا بيشتر خوشحالند تا نگران !‌) . به عنوان يك فرد ناظر و عامي انتظار هيچ اتفاق مهمي رو توي اين روز ندارم چون نيروهاي انتظامي تا مدتهاي بسيار بسيار طولاني به شدت و با تمام نيرو چشمهاشون براي هر حركت بسيار كوچكي بازه دقيقا مثل صيادي كه با يك تفنگ بيرون لانه منتظر خارج شدن صيده . اتفاقات يك ماه گذشته و انعكاس خبريه بسيار وسيع و سريعش توي تمام دنيا حكومت را مثل مار زخم ديده اي كرده كه فقط منتظره يك حركته تا اونچه رو كه باقي مونده قلع و قمع كنه . و از طرفي بدنه دانشجويي بعيد بدونم كه تحمل دوبار شلاق خوردن رو در عرض يكماه داشته باشه .
حس نا امني و نگراني توي همه هست و حتي خيلي ها از اغتشاشات بيهدف ميترسند شايد براي همينه كه به قول پرستو حتي آرايشگاه هم تعطيل كرده ! و شايد براي همينه كه خيلي از مادران حتي ميترسند جوانشون اون روز از خانه بيرون بره ,‌چون ممكنه فقط به جرم رد شدن از جلوي دانشگاه بره جايي كه تا مدتها كسي ازش خبر دار نشه .
   
  بارون بهاري 12:29 PM يادداشت(0)
 
   
  امروز يك آمار خوندم خيلي براي من به عنوان يكدختر مايه ناراحتي بود. در آخرين تحقيق و بررسي در جامعه فرانسه در سال ۲۰۰۲ هنوز مرد حقوق بيشتري نسبت به همتاي همرتبه همكار زنش ميگيره و يكسوم از زناني كه مورد آزار بدني قرار گرفتند توسط نزديكان مردشون بوده ( شوهر,‌همسر,‌برادر,‌ پدر ) و در هر ۲۰ دقيقه يك زن مورد آزار بدني شديد قرار گرفته و در هر سال ۲۵۰ تا ۳۰۰ زن در حد مرگ از دست همسر يا نامزد يا معشوق خودشون كتك خوردند . ۲۵۰۰۰ زن كارت رسمي خود فروشي دارند و با همه اين حرفها سالانه ۱۴۰۰۰ زن به خاطر مورد تجاوز قرار گرفتن به پليس مراجعه ميكنند ( ۲ برابر اين رقم علرغم مورد تجاوز قرار گرفتن بخاطر شرايط روحي به پليس مراجعه نميكنند )
همه اينها در كشوريه كه يكي از با فرهنگترين كشورهاي اروپا محسوب ميشه و در اون به طور سنتي مرد ,‌زن رو مورد خشونت شديد قرار نميده . فكر ميكنيد اگه يك امار جامع و كامل در اين زمينه قرار باشه تو ايران جمع آوري بشه ارقام و اعداد چقدر فاجعه آمير خواهد بود ؟!
چند نفر ما شوهري رو ميشناسيم كه حد اقل يكبار دست روي زنش بلند كرده باشه ؟ يا مورد توهين شديد قرارش داده باشه‌؟
بهم خورده نگيريد اگه از همه مطالبي كه توي مجله خوندم اين آمار رو براي بازگو كردن انتخاب كردم . چون يكدختر هستم و از مورد خشونت قرار گرفتن بيزارم و از آينده خودم هم با كسي كه يكموقع نسبت بهم خشونت بدني نشون بده واهمه دارم .
   
  بارون بهاري 11:21 AM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, July 08, 2003

 
   
  چه پايان غم انگيزي براي ۲ دختر اميدوار و صبور .. چقدر غم انگيز
   
  بارون بهاري 3:09 PM يادداشت(0)
 
   
  اينجا هنوز چه خوشگله.. از روزي كه اين شكلي آبي و پر پري شدم هر روز يك ۳۳ بار ميام صفحه رو باز ميكنم نگاهش ميكنم كلي نيشم باز ميشه كلي ذوق ميكنم و ميرم !!‌ اما خوب ميترسم توش بنويسم شكلش خراب بشه ! آخه حيفم مياد تو قالب به اين خوشگلي زشت بنويسم . مثل وقتهايي شدم كه يك لباس نو ميپوشم اما جرأت نميكنم تكون بخورم مبادا چروك بشه يا كثيف .
خوب سينماهاي اينجا امروز فيلم "‌‌X2" رو آوردند . حالا نميدونم ۳.۳ دلار بدم فيلم رو كرايه كنم تو خونه ببينم يا ۸.۲۵ دولار بدم برم توي سينما ببينم . به خاطر پولش نيست كه رفتم توي فكر چون من معتقدم حتما هفته اي يكبار رو بايد رفت سينما ‌بلكه موضوع اينه كه بايد تنها برم و نميدونم تنهايي توي خانه ببينم بهتره يا تنهايي توي سينما . توي سينما هيچ كس تنها نمي ياد براي همين فيلم كه تمام ميشه خيلي بيشتر احساس خاك بر سري ميكنم !
يك حرف بي ربط :‌ دلم شديدا هوس يك فيلم كمدي رو كرده از اونها كه آدم اينقدر ميخنده كه اشك از چشمش راه مييفته . از اونها كه اينقدر ته دل آدم غيلي ويلي ميره كه انگار سوار چرخ و فلك شده .
   
  بارون بهاري 1:12 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, July 06, 2003

 
   
  بد نيست بريد اينجا يك نظري هم شما بديد. به نظر شما اگه قرار باشه جنگي باشه يا حمله اي نظامي بعد از عراق نوبت كدام كشور بشه عادلانه تره يا صحيح تر ؟ البته صاحبان سايت تأكيد كردند كه هيچ تمايل جمگ طلبانه اي ندارند . اين فقط يك جور نگاه كردن به نظر مردمه
   
  بارون بهاري 1:42 PM يادداشت(0)
 
   
  آهاااااااااي هيچ كَسهايي ( نو باديها ) كه اينجا نميياييد ...ببينيد چقدر خوشگل شدم ,‌كلي آبي شدم و كلي آرام و كلي سبك , چقدر با كلاس شدم ,‌اصلا تيكه اي شدم واسه خودم " ماي هارت ايز جامپينگ "‌‌:))
اخ جون چه كيفي داره خودم اينقدر قروبونه خودم ميرم. حتما شماها هم كه صاحب اولين تمپلت اختصاصي خودتون شديد همينقدر ذوق كرديد. البته ذوق من يك چند ده تا بيشتره چون خودم هم خبر نداشتم قراره تمپلت جديد داشته باشم ! امروز صبح كه اومدم به بلاگم سر بزنم كه مطمئن بشم مثل هميشه سر جاشه ديدم ..ا..ا..ا.. چرا پس من اين شكلكيم .ببينم مگه ميشه يكي تمپلت آدم رو عوض كنه بدون اينكه پسورد بلاگ رو داشته باشه ؟ ( خيلي سئوال احمقانه اييه ؟‌)
خوووووبببببببب... ديگه فقط اگه ياد بگيرم چجوري آهنگ بگذارم و بعد هم تند تند لينك بدم و نوشتن هم ياد بگيرم ديگه هيچيم از حسين درخشان كم نيست P:
اها تازه دلتون هم بسوزه تمپلتم رو يكي از آقا اينكاره هايي ساخته كه به شهادت خاص ( خودم ) و عام كلي سليقه و قريحه و اين چيزها داره. ميگيد نه خوب تمپلت من هم نمونه اش .
ارداويراف جان خدا يك در دنيا ۱۰۰ در اخرت بهت بده مادر . الهي هر ماه امتحان پايان ترم داشته باشي كه بعدش كلي تمپلت سازي كني در راه خدا بكني. ممنون كه بدون اينكه پسوردم رو داشته باشي تمپلتم رو عوض كردي :)
اقا ما سير نميشيم از تشكر .بگذار اصلا حالا كه نميشه اينجا آهنگ بگذارم برم يك زنگ بزنم به عسل همين الان برات يك آهنگ تقديمي پخش كنه ;)
   
  بارون بهاري 10:31 AM يادداشت(0)
 
 

Saturday, July 05, 2003

 
   
  i wana walk with you in the spring when nightingale singing in single tree
i wana walk with you in the summer time when the sun hit and grass is green
i wana walk with you in the fall under the rain as i promised you in the spring
i wana walk with you in the winter , in the snow, when its cold and every one is rushing to his home.
i wana lean on you in every step all the way & walk untill the roads end
   
  بارون بهاري 12:24 AM يادداشت(0)
 
 

Thursday, July 03, 2003

 
   
  خيلي زندگيه مسخره ايه.. توي ۵ سالي كه گذشت هر بار وقتي كه از صميم قلب دلم خواست كه با يك همدل حرف بزنم و وقتي كه به يك انسان در كنارم احتياج پيدا كردم هيچ كس نبود و يكي از راهها براي اينكه فراموش كنم چه چيزي ميخواهم اونلاين شدن و حرف زدن با آدمهاي غريبه اي بوده كه اكثرا دنبال سكس هستند يا شايد هم پيدا كردن دختر خوشگل و پولدار و تحصيلكرده كمر باريك و قد بلند كه عاشق همه خوبيهاشون بشه و بعدش هم راجع به a/s/l و يا اينكه كي هستم و چه كاره ام بايد چونه بزنم . فقط و فقط براي اينكه دستم و ذهنم مشغول كاري باشد كه مرا از انديشيدن به چيزهايي كه ناراحتم ميكند باز داره . از خودم متنفر ميشوم هر بار كه با اين غريبه هاي بازار مكاره چت روبرو ميشم براي سرپوش گذاشتن بر جدال درونيم با تنهايي . هيچوقت نفهميدم چرا توي تمام كتابهاي ديني بهمون اموختند كه خدا انسان را افريد و به زمين فرستاد كه تكامل پيدا كند و به بهشت باز گردد ! و تمام رنجهاش به خاطر سعادت خودِ انسانِ .
   
  بارون بهاري 3:13 PM يادداشت(0)
 
   
  چقدر دلم ميخواست يك دختر بچه داشته باشم ..اما حيف كه به اين راحتيها نيست



   
  بارون بهاري 12:12 AM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, July 01, 2003

 
   
  و چند روزيست كه اين جمله توي ذهنم گير كرده
به من بگو مرا دوست داري تا زيباتــر بنُمـايم
به من بگو مرا دوست داري تا عاشقتر شوم
نزار قباني
   
  بارون بهاري 10:18 PM يادداشت(0)
 
   
  مثل ايران چند ساليه كه سر چهار راههاي كويت هم بچه هايي هستند كه سعي ميكنند لابه لاي ماشينها قوطي عطر، حوله، دستمال كاغذي بفروشند . غلرغم اينكه هر بار از شدت تفاوت و ناهمانگيشون با محيط اطراف متأثر ميشم اما چاره اي نميبينم جز اينكه يكسوي ديگه رو نگاه كنم و در درون شرمنده از اينكه كاري نميتونم انچام بدم .امشب باز يكي از اين بچه ها كه به نظر ۸-۷ ساله ميومد با اندام بسيار ريز و استخواني پشت چراغ قرمز از كنار ماشينم رد شد و من بي اختيار با ديدن اندام نحيفش صداش كردم و عطري رو كه ۱۰۰ فلس (‌شما بگو ۱۰ تومان ) هم نمي ارزيد به ۱۰ برابر قيمت بهم فروخت . از سر شب تا حالا دارم فكر ميكنم كه ايا اين ظلم بيشتري در حق اين طفل معصوم نبود ؟ و ايا اين كار من پدر و مادرش رو بيشتر تشويق نميكنه كه اونو توي گرماي ۴۵ درجه سر چها راه بايستانند !! امان از اين دل كه هيچ جوره راضي نيست
   
  بارون بهاري 1:35 AM يادداشت(0)