دوستان


آرشيو
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
July 2017


تماس
Barroon@gmail.com



Template by
ARDAVIRAF
 
 

Friday, January 30, 2004

 
   
  ديروز رفتم فيلم " Lord of Rings -Return of the King " هر چند پيشاپيش ميدونستم كه قسمت عمدهء فيلم صحنه هاي جنگ بين ِ انسان و "اورك" هاست اما انتظار نداشتم كه ۲ ساعت از مجموع ۳ ساعت جنگ باشه . با همه نقدهاي خوبي كه در موردِ قسمتِ ۳ اين فيلم شنيده بودم اما هنوز اعتقاد دارم مثل اكثر فيلمهاي چند قسمتي اولين فيلم بهترين قسمتش بوده, احتمالا به اين دليل كه تمام داستان برام تازگي داشت و صحنه هاي جنگ كمتر بود . بد نبود اگه يك كم كيس كيس ماچ ماچ و رومانس فيلم رو بيشتر ميكردند. ۲۰ دقيقه آخر فيلم (‌قسمت سومش ) تماشاگران سينما كلي احساساتي شده بودند و راه و بيراه دست ميزدند. حتما زودتر از اولين اكران , نسخه هاي كپي شدهء فيلم ايران هم اومده اما جداً خوشحالم كه مجبور نيستم فيلمش رو روي مونيتور ۱۵ اينچ ببينم ! فيلمهاي ۳ ساعته رو خيلي دوست دارم چون مدت بيشتري ميتونم توي صندلي نرم و جا دار سينما توي تاريكي لم بدم و پالتوم رو تا زير چونم بكشم . تاريكي فضاي سينما خيلي برام ارامش بخش و لذت بخشه . اين هفته اينجا اكران " The last samurai" هم شروع شد اما ديگه ميمونه وقتي از ايران برگشتم ببينمش
   
  بارون بهاري 4:52 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, January 27, 2004

 
   
  ۳ دسته ادم رو راحت ميتونم بكشم
- منم منم بكن ها ( با دليل موجه براي منم كردن يا بدون دليل )
- راننده هاي فس فسو ( خصوصا اونهاييشون كه موبايل به دست هستند )
- آدمهاي لوس (‌خصوصا دخترهاي لوس )‌
   
  بارون بهاري 12:26 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, January 26, 2004

 
   
  باز اينجا مٍهه . و باز من آرزو ميكنم كه همينجوري بمونه . امروز امتحان پايان ترم زبان "‌اسپانياني"‌دارم ,‌خدا به خير كنه ,‌ احتمالا يك بلغوري مينويسم كه فقط خودم سر در بيارم . اين كلاس هم حكايتي بود , معلممون اسپانيايي بود و فقط اسپانيايي بلد بود حرف بزنه , همه اش با شكلك معاني رو بهمون ميفهموند . گرامر كه ديگه واويلا ! جوزوه ام رو هم به عربي-فارسي-انگليسي-اسپانيايي مينوشتم !
و وقتي بغل دستيم خم ميشد رو جزوه بايد دوباره جزوه را براش از فارسي به عربي ترجمه ميكردم كه بفهمه چي به چيه ! از طرفي وسط كلاس مكرر بايد به بغل دستيم توضيح ميدادم كه اين كلمه فارسي يعني چي,‌اون كلمه يعني چي! اخه تصميم گرفته بود كه از من فارسي ياد بگيره .
   
  بارون بهاري 9:29 AM يادداشت(0)
 
 

Sunday, January 25, 2004

 
   
  ديديد هميشه يك راننده فس فسو جلوتون هست كه حرصتون رو در بياره ؟ يا وقتي ديرتون شده و عجله داريد به هر چراغ راهنمايي كه نزديك ميشيد قرمز ميشه ؟
-ديديد هر دفعه يك ماشين بهتون راه نميده نگاه كه ميكنيد و ميبينيد راننده زنه ؟ نميدونم چرا زنها به زنها راه نميدند ! حد اقل تجربه من با راننده هاي زن كه اينطوري بوده.
- ديديد بعضي آدمها چقدر ميگند نوكرتم ,‌چاكرتم ,‌بي معرفت ,‌با معرفت ,‌ دوستت دارم ,‌اما تا وقتي سراغشون رو نگيري سراغي ازت نميگيرند ؟ تازه تا ميگي سلام بر ميگردند ميگند :‌"‌ سلام بي معرفت "‌!
- ديديد چطور كلي خاطرات تلخ و شيرين از زمانهاي دور و نزديك داريد بعد يك روز صبح كه از خواب بيدار ميشيد هر چي به مغزتون فشار مياريد هيچكدومشون يادتون نمياد ؟
- ديديد گاهي ميشينيد يك مطلب چِرتي مينويسيد بعد ميريد تو فكر كه همشو پاك كنيد و يا يك "x" بزني و بري دنبال كارهايي كه نداري‌؟
   
  بارون بهاري 9:40 AM يادداشت(0)
 
 

Friday, January 23, 2004

 
   
  فقط براي اينكه يادم بمونه :‌
هيچ دليلي نداره براي
....................
....................
   
  بارون بهاري 12:48 AM يادداشت(0)
 
 

Thursday, January 22, 2004

 
   
  يا بدون هيچ دليلي دوستم داشته باش يا اگه اصرار داري كه دليل بگي يا دليل بگم پس بگذار يك دليل خوب باشه ....باشه عزيزم ؟‌ يادت هم باشه مشكل ما آدمها اينه كه يا همو دوست نداريم يا كم دوست داريم يا زيادي دوست داريم . كه همه اش مشكل ساز ميشه .همين , ديگه عرضي ندارم .
   
  بارون بهاري 2:27 PM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, January 21, 2004

 
   
  جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوزك ,‌بارون اومد اسكواش بازي كنه سرش رو كوبيد تو ديوار بالاي ابروش شكافت ! حالا البته نه شكافي كه خيلي شكاف باشه اما خوب اينقدر بود كه كلي خون بياد و از بازي كردن منو بندازه .
-بارون تو رو خدا با احتياط برون ديشب خواب ميديدم كه تصادف كردي
-تصادف كردم اما نه با ماشين ,‌با ديوار ..ميشه لطفا ديگه خواب بد براي من نبيني ! يا اگه ديدي بهم نگي‌؟

****
امروز صبح از خواب كه بيدار شدم بدون هيچ دليلي ياد خواهر دوستم افتادم كه ۲۰ سالش بود و خيلي شاد و سر زنده . ۲ سال پيش مثل هر روز يك شب ماه محرم جلوي حسنينه سوار ماشين شد و استارت زد ,‌ماشين آتش گرفت و هر چقدر توي ماشين داد و بيداد كرد از ميان اون دهها و صدها نفري كه دور ماشين بودند و براي كسب ثواب و خريد شفاعت اهل بيت رفته بودند حسينيه هيچ كس نرفت جلو و خودش رو به خطر بندازه و همه ايستادند آتيش گرفتن و جيغ و داد كردنش رو نگاه كردند تا بالاخره يك كارگر هندي رفت جلو و شيشه ماشين رو شكست و بيرونيش آورد اما دخترك ۵ روز بعد توي بيمارستان مرد.
ياد دوست خواهر كوچيكم افتادم كه ۲۱ سالش بود و خيلي خوشگل و ناز با چشمهاي عسلي , همون كه تك دخترٍ خانه بود و صدايي دلنواز داشت براي آواز و دستهايي هنرمند براي نواختن گيتار و دلي عاشق . دخترك ۲ سال پيش توي خوابگاهِ دختران ,صبح كه رفتند بالاي سرش مرده بود . نيمه شب كسي به دادش نرسيده بود چون آخر هفته بود و هم اتاقيها هر كدوم طرفي رفته بودند . دخترك از آسم توي خواب خفه شده بود .
   
  بارون بهاري 10:01 AM يادداشت(0)
 
 

Saturday, January 17, 2004

 
   
  گاهي اينقدر عصبانيم كه ذره اي برام مهم نيست سر دنيا يا من چي مياد. اينقدر خشمگين كه برام اهميتي نداره اگه همون موقع يا فرداش آخرين روز دنيا باشه يا اخراجم كنند يا صورتم با فرمون صاف بشه يا اون بگذاره و بره يا اصلا هيچچ كس رو دوست نداشته باشم يا كسي منو دوست نداشته باشه . يا اصلا بهشتي هست يا جهنمي. اينقدر خشمگين كه حتي مهم نيست برام كه خوبم يا بد .دلم ميخواد هميشه مثل اون لحظه ها بمونم . دلم ميخواد هميشه اونقدر خشمگين باشم كه هيچي برام فرق نكنه ,حتي ذره اي . اونقدر فرق نكنه كه بتونم با ارامش از اين ساختمان ۱۵ طبقه نيمه ساز مقابل پنجره بالا برم و از اون بالا قهقهه بزنم و بيام روي اسفالت رو به رو . دلم ميخواد بشم بدترين بدِ روي زمين ( البته اگه هنوز نشده باشم ) .

بعدالتحرير : كنجكاو شدم و طبقه هاي ساختمان نيمه تمام رو شمردم . ۲۰ تاست نه ۱۵ تا
   
  بارون بهاري 8:58 AM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, January 14, 2004

 
   
  بالاخره بارونهاي پيوسته يكهفته گذشته تمام شد. معلوم بود كه تموم ميشه مثل همه چيزهاي خوب كه كوتاه هستند . اداره هواشناسي اعلام كرده كه اين ميزان بارندگي در اين وقت از سال در ۲۸ سال گذشته بي سابقه بوده . خيلي وقت بود كه كويت باروني به اين طولاني مدتي نيومده بود . امسال از فروردين كه جنگ امريكا عليه عراق شروع شد كويت بطور پيوسته هواي بسيار بد با بادهاي خاكي داشته .خيلي از روزها اسمون مه زرد بود از شنهاي صحرايي و انواع و اقسام مريضيهاي تنفسي افزايش پيدا كرده . خيلي ها ادعا ميكنند كه ميزان سرطان در كويت بعد از سال ۱۹۹۱به شدت در كويت افزايش پيدا كرده در اثر استفاده از بمبهايي با ضايعات اورانيوم در طول جنگ اول ( ۱۹۹۱ ) و جنگ دوم (‌۲۰۰۳ ) . از اونجا كه دولت كويت به شدت وفادار و خدمتگذارٍ امريكاست و براي اينكه امريكا رو در افكار عمومي تحت فشار قرار نده هيچوقت آمار حقيقي رشد سرطان رو در كويت منتشر نميكنه .

******
زياد برام پيش اومده كه ميپرسند :‌"‌ كدام شهر كويتي "‌ براي همين يك كوچولو درس جغرافي هم ميگذارم اينجا .
كويت مساحتش ۱,۷۰۹.۸۸ م.مربعه به عبارتي فاصله شماليترين مرز تا جنوبي ترين مرز ۲۰۰ كيلومتره و فاصله شرقي ترين مرز تا غربي ترين ۱۹۷ كيلومتره .بنابراين كويت از شهرهاي مختلف تشكيل نشده بلكه فقط مناطق مختلف داره. طبق امار سال۲۰۰۳ جمعيتش ۲,۱۸۳,۱۸۶ نفره كه شامل ۴۵% كويتي , ۳۵% مليتهاي عربي , ۹% آسيايي و ۴% ايرانيه

بعد از تحرير :‌مقصود از آسيايي كه در آمارگيري گفته شده . مليتهايي از اسياست مثل :‌پاكستاني - هندي-فيليپيني - سريلانكايي - بنگلادشي..


   
  بارون بهاري 12:34 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, January 11, 2004

 
   
  باروني كه ۵ روزه پيش شروع شده هنوز ادامه داره.. كمي نم نم و گاهي تندتر. اصلا دلم نميخواد اين هوا عوض بشه . ببخشيد خورشيد خانوميه خوشگل و لبخند به لب و لُپ سرخ اما من نميخوام كه اين ابرهاي باروني و اين هواي مِهي و اين سرماي دلچسب بره و تو بيايي . دلم ميخواد حالا حالا ها زير اين چِك چكِ بارون رانندگي كنم و وقتي يك گوشه پارك ميكنم برف پاك كن رو خاموش كنم تا كسي توي ماشين رو نبينه و منهم همه جا رو تار ببينم .اصلا هم دوست ندارم كه صندلي كنارم خالي باشه . اخه اگه خالي باشه پس فايده تار شدن شيشه ها چيه ؟ خدايا اين مه و ابرها رو نبر اين يكي كه خواست خيلي بزرگي نيست پس بگذار باشند . تو رو خدا بگذار باشند . راستي خدايا منو ببخش من زياد نميتونم باهات حرف بزنم تو هم شدي مثل مامانم, تا ميام ۲ كلمه از ته دلم باهات حرف بزنم هاي هاي ميزنم زير گريه . خودت كه ديدي !داشتم بشكن ميزدم ,‌آهنگش هم خيلي قشنگ بود هوا هم كه محشر بود و منم سرحال اما تا شروع كردم زير لب باهات حرف برنم اينقدر گريه كردم كه با چشم پف كرده رسيدم سرِ‌كلاس .
خدايا من كارهاي خوب براي تو نميكنم اما تو چرا كارهاي خيلي خيلي خوب از اونهايي كه من دلم ميخواد و اينقدر دستورشو ميدم نميكني ؟‌ من كه حرف گوش نميكنم , تو هم گوش نميكني . پس فرق تو و من چي ميشه ؟ البته ببخشيد ها .
   
  بارون بهاري 12:04 PM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, January 07, 2004

 
   
  زندگي واقعي يعني چه شكليه ؟ از اونها كه آدمهاي واقعي با گوشت و پوستهاي واقعي و نگاههاي واقعي و خنده هاي واقعي و اشكهاي واقعي و محبتهاي واقعي و عشقهاي واقعي توش هستند.. هممم ... آيا چه شكليه ؟ آي واندر !
   
  بارون بهاري 6:06 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, January 06, 2004

 
   
  يك روزٍ‌ زمستانيه مهي. همه جا سفيده و روشن مثل زندگي كردن وسط ابرها و هوا مطبوعه مثل نوازشِ نرمٍ دستي كه دوستش داري .
ديروز وقتي اومدم چندتا از نوارهاي ايرانيم رو به خواهرم بدم كه ببره براي دوستِ كويتيش ,ميون نوارها چشمم به نواري خورد كه اصلا يادم نميومد آهنگهاش چيه . امروز نوار رو با خودم بردم تو ماشين كه گوش كنم . آهنگ اول رو خوشم نيومد رد كردم ..و بعدي..و بعدي.. و بعدي .. همشو يكي يكي رد كردم . بروشور نوار رو در آوردم و باز كردم نوشته بود :"‌تقديمي به بارون زمستان ۷۹ "‌ . كمي نگاهش كردم و چيزي ته دلم شروع كرد به وسوسه كردن و لبخند به لبم اومد . وسوسه اينقدر شديد شد كه نتونستم تا خونه صبر كنم . بروشور رو پاره كردم و بي اختيار مثل بچه ها از ته دل بلند خنديدم . ته دلم يك چيزي قلقلكم كرد . دستم رو از پنجره بيرون بردم و تكه هاي ريز ريز شده رو به باد سپردم . يك تيكه اش توي دستم موند ,‌نگاهش كردم ..ميان اون همه ريز ريز كردن عجيب :‌"‌تقديمي بارون زمستان ۷۹ "‌ كاملا سالم يك تيكه مونده بود توي دستم . اون يك بند انگشت كاغذ رو هم ريز ريز كردم دوباره و ريختمش بيرون با يك لبخند و رضايت عميق . اومدم نوار رو هم پرت كنم تو سطل زبالهء پياده رو كه كنارش ايستاده بودم اما... شايد عصر اينكار رو بكنم و باز به خودم يك لبخند هديه كنم . راستي اسم نوار "‌بانوي شرقي "‌ بود كاري از بينشِ دانش پژوه
   
  بارون بهاري 2:40 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, January 04, 2004

 
   
  ابرهاي خزاني در ذهن و روح من
ابرهاي خزاني سنگيني پر سايه
خاطر در آرامش است
انديشه آدميان را باز نتواند خواند
و مقاصد آدميان را به چشم نتواند ديد
قلبها به خوابي خوش فرو شده است
به اميدِ پراكندن ابرها
ابرهاي خزاني در ذهن و روح من است

«شاملو»
   
  بارون بهاري 2:26 PM يادداشت(0)