|
|
|
|
|
وقتي خودت رو ارزون بفروشي "خودفروش " ميشي. وقتي گرون بفروشي " سوپر مدل " . |
|
|
|
بارون بهاري 11:11 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
عجب آدم با حاليم من , از بس زندگيمو هر روز كردم ديگه چشم بسته هم ميتونم بكنمش . |
|
|
|
بارون بهاري 10:48 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
بيتوتيه كوتاهيست جهان در فاصلهء گناه و دوزخ
اين چند روزه به جاي حرف همه اش فحشم مياد ! يكهفته اي كه گذشت همه اش با دلشوره بود . ۲۴ ساعت دلشوره . موقع كار يكبند دارم حق و ناحق زير لب بد و بيراه ميگم ,موقع رانندگي هم اسلوموشنه خوردن تو ديوارهء كنار اتوبان و يا فرو رفتن فرمون توي شكمم و خورد شدن شيشه توي صورتم را مرور ميكنم . كلاس زبان اسپانيايي سطح ۲ يكهفته است شروع شده . اما دريغ از يك كلمه مطالعه . كي گفته اينجا كار راحت گير مياد ! نزديك ۴۰ جا سي وي فرستادم ۴ جا فقط تلفون زدند براي مصاحبه !از او ۴ تا هم هر كدوم ۲ بار مصاحبه كردند و از هيچكدوم هيچ خبري نشد !
هوا امروز عالي بود اينجا ,باد و ابر و خلاصه لاي لاي لاي.. اما ترجيح دادم پچسبم به كامپيوترم به جاي بيرون رفتن . اين آقا عربه هم SMS فرستاد كه ميايي سينما. گفتم :نه برنامه دارم ! حتي فكر نشستن روي صندلي كنارش هم حالم رو بهم ميزنه ! ديگه نق چي دارم بزنم. آها از ساعت ۹ صبح تا ۱۱ دنبال يك كارت پستال گشتم براي تولد دوستم . آخرش تنها جمله اي كه تونستم براش بنويسم اونيه كه اون بالا نوشتم ! |
|
|
|
بارون بهاري 12:30 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, April 14, 2004 |
|
|
|
|
|
كم نبود پا در هوايي و سرگردوني خانوادگي و عاطفي بهش پا در هوايي كاري و اقتصادي هم داره اضافه ميشه . اين روزها شديدا احساس ميكنم كه دارم زندگي رو با پول مبادله ميكنم. اين حس مبادله پاياپاي كردن با پول اين روزا خيلي تو ذوقم ميزنه. دارم لحظات زندگيم ,لحظاتي كه هيچوقت ديگه بر نميگردند تا من جور ديگه اي زندگيشون كنم يا امتحانشون كنم رو با يك مشت پول كه از اين دست ميگيرم يك نگاهي بهش ميكنم و از اون دست ميدمش ميره عوض ميكنم. دارم ساعت ساعت و روز روز و ماه ماه توي تقويم رو ميزي و تو كيفي و رو ديورايم خطشون ميزنم و ورقه هاي تقويم رو ميكنم با اين دلخوشي كه حقوقه آخر ماه نزديكه ! " آري زندگي شايد همين باشد." اما خيلي بعيد ميدونم كه زندگي مبادلهء پايا پاي با پولي باشه كه براي فراهم كردن نيازهايي روزانه ام بهش احتياج دارم ! ماشين ميخرم كه برم سر كار ..سر كار ميرم كه قسط ماشين رو بدم و .....
اين دايرهه هميشه هست. اما اين روزها منو بشدت داره تو خودش ميچرخونه . زندگي ميكنم كه پول در بيارم ,پول در ميارم كه زندگي كنم . شايد به خاطر تمام مصاحبه هاي كاري و ديدن ِ آدمهايي كه از ۸ صبح تا ۸ شب كار ميكنند اين موضوع بشتر خودشو به رخ ميكشه . هفته پيش توي يكي از اين مصاحبه هاي كاري جناب مدير بهم گفت ما شما رو براي كار از ۹ صبح تا ۹ شب ميخواييم . منهم گفتم ببخشيد من زندگي نميكنم كه كار كنم من كار ميكنم كه زندگي كنم . حالا واقعا اين دو با هم فرقي هم دارند ؟ خسته ام. همين.
|
|
|
|
بارون بهاري 10:05 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
خواب ديدم يك راهي بود وسط دريا ,رنگ درياش آبي فيروزه اي و راهش مثل فرشهاي ايراني پر نقش و نگار . آبش آروم و بي موج بود . نميدونم راهه از كجا شروع شده بود اما آخرش مثل قاليچه سليمون منو گذاشت توي يك ساحلي . اما من ميخواستم همونجا وسط اون آبي فيروزه اي آروم بمونم . روي اون نقش و نگارِ قرمزِ وسط آبي . يعني امشب باز خواب اون درياهه رو ميبنيم ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 1:21 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
هوورااااااا خودم... يك عالمه حرف كه از اين به بعد اينجا مينويسمشون |
|
|
|
بارون بهاري 10:38 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
يادم نمياد آخرين باري كه جايي بودم كه اكوي صدام رو بشنوم كي بوده . دتس بد!! |
|
|
|
بارون بهاري 10:12 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, April 07, 2004 |
|
|
|
|
|
اين فيلمهاي حادثه اي-تخيلي - هاليوددي رو ديديد ؟ هميشه يك عده سياهي لشكر توش كشته ميشند. حالا يا زير پاي گودزيلا له ميشند يا سنگ آسمونيه تو سرشون ميخوره يا زمين قورتشون ميده يا توي اون قسمت ترن يا هواپيما هستند كه تيكه تيكه ميشه يا ... چند تايي هم هستند كه قهرمان فيلمند و تا آخر همه مانعها رو ميپرند و از همه حوادث جون سالم به در ميبرند و خلاصه اينكه زنده ميمونند. چند روزيه كه رفتم تو اين فكر كه چرا قبلتر ها اكثراً خيال ميكردم من جزو نجات يافته ها هستم اما الان حس سياه لشكريم قوي تره . شما جزو كدوم دسته ايد ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 1:02 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
ديشب مامان گفت :" نگاه كن تمديدِ پاسپورتت تموم نشه ؟ " پاسپورتم را از كشو ميزِ بالاي سرم برداشتم يك نگاهي كردم , تا سالِ ۲۰۰۸ اعتبار داره . شروع به ورق زدنش كردم, صفحاتش پر از مهرهاي ورود و خروجِ فرودگاههاي ايران و كويت بود . با خودم عهد كردم كه قبل از پايانِ سالِ ۸۳ مُهر ورود-خروجِ يك كشور ديگه هم توش بخوره. كجا ؟ نميدونم ! |
|
|
|
بارون بهاري 8:58 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
حكايت امروز :كريدورِ نوارنيه فردوگاه و ۲ عزيز كه در انتهاي آن ناپديد ميشند....
حكايت هر روز : و دلتنگيهاي آدمي را....
همين !
|
|
|
|
بارون بهاري 9:38 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
اينروزها كسي در خانه منتظرم هست نه براي اينكه بپرسد كجا بودي بلكه براي اينكه بي دريغ در آغوشم بگيرد و مرا ببوسد . |
|
|
|
بارون بهاري 7:22 PM
|
يادداشت(0)
|
|