|
|
Wednesday, December 24, 2008 |
|
|
|
|
|
Here Where I belong!
اشتياقی نيست هر چه هست دلشوره است و دلهرهء ورود به ايران . کی جای تمام اون عشق رو اين اضطراب گرفت . کی غريبه شديم . فردا شب مسافرم , هنوز بليط تهيه نکردم ,بار سفر هم نبسته ام . |
|
|
|
بارون بهاري 11:27 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Wednesday, December 17, 2008 |
|
|
|
|
|
Here where I Belong
هفتهء ديگه ۳ روز تعطيلی نا پيوسته دارم منهم تصميم گرفتم ۲ روز مرخصی بهش اضافه کنم و چند روزی رو برای یه کار اداری برم ايران. کارم تهرانه اما در طول يکهفتهء سفرم ميخوام یکسر هم برم اصفهان و مشهد ; اگه به خاطر کاری که دارم نبود راهم به ايران نميخورد . وقتی با ن رابطه ام رو تمام کردم تقریبا کارم هم با ایران تمام شد حداقل به صورت موقت . دلم نمياد نرم اصفهان ديدن مادر بزرگم حتی اگه بتونم پا روی دلم هم بگذارم نرفتن و ندیدنش نهایت نامردیه . متاسفانه به خاطر کهولت زياد گوشهاش به سختی ميشنوه و چشمهاش بعد از غروب صورتها رو تشخيص نميده اما هنوزم من عزيزترين نوه اش هستم و برای همين ديدنش همونقدر سخته که نديدنش وقتی با داد زدن بايد براش سر بسته توضيح بدم که چرا بيش از ۲۴ ساعت نميمونم اصفهان و چرا هنوز «شوهر خوب» پيدا نکردم و پس کی دوباره برمیگردیم ایران و پس چرا خواهرم که از کانادا اومد یه سر نرفت ایران و ... خداحافظی کردن باهاش هم از همه سخت تره وقتی با حالتی از پذيرفتن واقعيت ميگه : « من که معلوم نيست ديگه ببينمت ». |
|
|
|
بارون بهاري 9:37 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Monday, December 15, 2008 |
|
|
|
|
|
گاهی هم به دروغ به خودم ميگم اگه هر روز مثل امروزساعت ۴ بتونم از شرکت بيام بيرون زندگی ام کامله |
|
|
|
بارون بهاري 11:45 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Sunday, December 14, 2008 |
|
|
|
|
|
هذا حیاتی و هذا اختیاراتی
تنها جمله ای که این روزها برای آروم کردن خودم تکرار میکنم : « این زندگیمه این انتخابهامه » |
|
|
|
بارون بهاري 11:06 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Tuesday, December 09, 2008 |
|
|
|
|
|
همه چيز ظاهرا خوبه اما يه چيزی اذيتم ميکنه که دقيقا نميدونم چيه . نميخوام هم زياد بهش فکر کنم چون ميدونم از بد بدتر ميشه پس ترجيح ميدم نه تحلیلش کنم و نه ریشه یابی فقط شکلاتم رو میخورم و چتم رو میکنم . |
|
|
|
بارون بهاري 10:36 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Monday, December 08, 2008 |
|
|
|
|
|
خانمه نامه نوشته برای برنامه "Doctors" که من روزی بيش از ۱۰۰ بار عطسه ميکنم و زندگی ام مختل شده و تو را به خدا به دادم برسيد و کلی الم شنگه . بعد آوردندنش توی برنامه و کلی پوست کمرش رو با دهها نمونه خراش دادند و گفتند آره عزيز جان به فلان و بهمان منجمله آب دهن سگت حساسيت داری . اونوقت من مظلوم نشسته ام روی تختم و از ساعت ۹ صبح تا الان که ۱۲ شده بيش از ۱۰۰ تا عطسه کردم . اصلا هم نميخوام کسی به دادم برسه و حاضرم ۱۰۰ تا عطسه ديگه هم بکنم به شرطی که يکيش بالاخره اين خواهرم رو بيدار کنه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:57 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Friday, December 05, 2008 |
|
|
|
|
|
از امروز رسما تعطيلات عيد قربانِ ما شروع شد تا يکشنبه ۱۴ دسامبر که دوباره برگرديم سر کار; هر کسی تونسته از کويت زده بيرون . خواهر بزرگه پس فردا از کانادا برای دو هفته مياد کويت . از طرفی خوبه بعد از يکسال خواهرم رو ميبينم و از طرفی بده چون نشد توی اين تعطيلی پاسکال رو ببينم و بريم سفر . با توجه به کار هر دومون و مرخصيهامون پيدا کردن فرصتی که بتونيم همديگه رو ببينيم يه کم سخته . اين مدت اخير يا به طور خاص يکسال گذشته زندگی ام آسون تر نشده اما بيش از هر مرحله ای از زندگی ام راضی ام . مطمئن نيستم که آيا اين احساس يعنی بزرگ شدن يا رضايت دادن به آن چيزی که هست اما هر چی باشه قدر دانی ام رو نسبت به زندگی بالا برده . نق زدن رو کنار نگذاشته ام اما زود تشخيصش ميدم و ازش فاصله ميگيرم و همونقدر هم حوصله آدمهای نق نقو رو ندارم . احتمالا يکی از بزرگترين خدمتهايی که آدم ميتونه به خودش بکنه پذيرفتن و دعوت آدمهای مثبت نگر به زندگيشه . و فعلا زندگی و مثبت نگری در يکهفته آينده يعنی بخور و بخواب و علاف گردی و تنبل لم دادن . |
|
|
|
بارون بهاري 1:12 AM
|
يادداشت(4)
|
|