|
|
Friday, February 27, 2009 |
|
|
|
|
|
تا بیشتر از این حسم نست به فیلم رو فراموش نکردم بهتره راجع بهش بنویسم. موضوع شاید همین باشه که Slumdog Millionaire فیلم فراموش شدنیه. نه لحظات تلخش و نه لحظات شادیش اونقدر عمیق یا تکان دهنده نبود که با آدم از سالن بیرون بیاد . شاید هم پایان و خوش هولیوودی-بالیودی فیلم قدرت عاطفی اش رو پایین آورد. فیلم خوش ساخت و روون بود اونقدر روون که هیچ چیز رو به تخیل تماشاگر واگذار نمیکرد . برای تماشاگر ساده ای مثل من فیلم 2 پیام ساده داشت :1- آدمهای خوب عاقبت به خیر میشند و بدها نه ! 2- شهر بمبی کثیف و بی قانونه . اونقدر بی قانون که پلیس میتونه یه شهروند عادی رو از در پشتی استودیو به همکاری یه ستاره و مجری معروف بدزده وببره و شکنجه کنه فقط به جرم اینکه جواب سوالها رو بلد بوده . سی ان ان در یه نظر خواهی پرسیده بود که آیا به نظرتون Slumdog استحقاق بردن ۸ اسکار رو داشت ؟ ۵۱٪ گفته بودند بله و ۴۹٪ نه .من قبل از اینکه نظر بدم باید فیلمهای کاندید شده دیگه رو هم ببینم. |
|
|
|
بارون بهاري 2:46 PM
|
يادداشت(4)
|
|
|
Monday, February 23, 2009 |
|
|
|
|
|
تلفزیون بی.بی.سی. یه مستد ۳ قسمتی ساخته به صورت رپرتاژ به اسم "Flavor of Iran" . هر شنبه ساعت ۸ به وقت گرینویچ پخش میکنه البته تکرار هم داره که همون روز شبه اما دقیقا نمیدونم کی. قسمت اول اصفهان بود . قسمت دوم یزد و شیراز و هفته آینده از جنوب ایرانه. شاید کمی دیر دارم میگم اما بد نیست اگه ببینید. امروز میخوام برم "Slumdog Millionaire " رو ببینم بعدا میگم آیا ارزش ۸ تا اسکار رو داشته یا نه. |
|
|
|
بارون بهاري 4:19 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Sunday, February 22, 2009 |
|
|
|
|
|
یه روز خاکی دیگه است. از آسمون و زمین خاک میباره. سعی میکنم با روزهای تقویم بازی نکنم اما نمیشه. خواهر بزرگه از ۱۵ تا ۳۱ مارس از کانادا میاد کویت. برادر کوچیکه هم قراره از ۲۷ مارس تا ۴ ابریل از اسپانیا بیاد کویت. عزیز دلم هم میخواد از ۱۸ تا ۲۸ مارس از آلمان بیاد ایران چون من قبلا بهش گفتم هروقت مادرت اومد ایران تو هم حتما باید بیایی . حالا من نمیدونم چطوری میتونم همزمان هم ایران باشم هم کویت . به داداشه میگم زودتر بیا میگه نمیتونم . به خواهره میگم دیرتر بیا میگه اگه تحویل سال رو اونجا نباشم اصلا واسه چی دیگه بیام ؟ به عزیزم میگم تو زودتر یا دیرتر بیا میگه آخه مادرم میخواهد تحویل سال ایران باشه منم که برام فرق نداره اصلا تو بگو کی بیام کجام همون کار رو میکنم. اما موضوع اینه که من میخوام مادرش رو هم ببینم . شما فهمیدید چی شد ؟ بد جور نمیدونم چی کار کنم. |
|
|
|
بارون بهاري 11:25 AM
|
يادداشت(4)
|
|
|
Saturday, February 14, 2009 |
|
|
|
|
|
همیشه به مردی که از یه گلدون ارکیده مراقبت میکنه مبادا بخشکه چون طاقت مردن گلها رو نداره میشه اعتماد کرد.روزگارت سراسر عشق باشه عزیزم. |
|
|
|
بارون بهاري 10:52 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Thursday, February 12, 2009 |
|
|
|
|
|
یه روز خاکی دیگه است. از آسمون و زمین خاک میباره. سعی میکنم با روزهای تقویم بازی نکنم اما نمیشه. خواهر بزرگه از ۱۵ تا ۳۱ مارس از کانادا میاد کویت. برادر کوچیکه هم قراره از ۲۷ مارس تا ۴ ابریل از اسپانیا بیاد کویت. عزیز دلم هم میخواد از ۱۸ تا ۲۸ مارس از آلمان بیاد ایران چون من قبلا بهش گفتم هروقت مادرت اومد ایران تو هم حتما باید بیایی . حالا من نمیدونم چطوری میتونم همزمان هم ایران باشم هم کویت . به داداشه میگم زودتر بیا میگه نمیتونم . به خواهره میگم دیرتر بیا میگه اگه تحویل سال رو اونجا نباشم اصلا واسه چی دیگه بیام ؟ به عزیزم میگم تو زودتر یا دیرتر بیا میگه آخه مادرم میخواهد تحویل سال ایران باشه منم که برام فرق نداره اصلا تو بگو کی بیام و کجا بیام تا همون کار رو میکنم. اما موضوع اینه که من میخوام مادرش رو هم ببینم . شما فهمیدید چی شد ؟ بد جور نمیدونم چی کار کنم. |
|
|
|
بارون بهاري 11:44 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
تمام روز به تو فکر میکنم و به فروردین و اردیبهشت و تمام دیدارهایی که قرار است تازه شود . به احتمالات و محلها و کشورها فکر میکنم و زندگی ام رو رو به جلو ورق میزنم . من ۲ ساعتی فایل صوتی اکهارت « قدرت اکنون» رو گوش میدم و هر ثانیه ده بار به گذشته و آینده پرت میشم. سعی میکنم وبلاگ بنویسم و زیر لبی لعنت میکنم این شهری رو که قبلا کسی لعنتش کرده و شکل شهرهای عذاب دیده رو داره و از زمین و هواش به جای بارون خاک نرم صحرا میباره . باز فکرم برمیگرده پیش تو و از خودم میپرسم آیا وقتش نشده به جای این رابطه های دور و بدون فرجام برای یه رابطه حقیقی تلاش کنی ؟ جوابم, نمیدونمه. به آدمهای دور و برم و کارهاشون فکر میکنم, به همکارهام و دوستهام و سعی میکنم حدس بزنم که آیا زندگی اونها حقیقی تر از منه ؟ آیا کارهایی که هر روز انجام میدند بیش از کارهای من زندگیه ؟ همکارم سمیر که ۴ تا بچه قد و نیم قد داره یا محمد که همه اش ۲۸ سالشه و یه دختر داره و هانی که ۳۰ سالشه و یه دختر داره و مدحت که دو سال بود مرخصی نمیگرفت و از صبح تا ۹ شب کار میکرد و ۲ هفتهٔ پیش که اخراج شد ۶۰ روز مرخصی نگرفته داشت. به صمیمی ترین دوستم فکر میکنم که ۴ سال از من کوچیکتره و ۲ روز پیش تلفن زد و گفت بچه سومش رو آبستنه و من به جای اون ترسیدم. شک دارم زندگی دیگران زندگی تر باشه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:44 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, February 11, 2009 |
|
|
|
|
|
یه روز خاکی دیگه است. از آسمون و زمین خاک میباره. سعی میکنم با روزهای تقویم بازی نکنم اما نمیشه. خواهر بزرگه از ۱۵ تا ۳۱ مارس از کانادا میاد کویت. برادر کوچیکه هم قراره از ۲۷ مارس تا ۴ ابریل از اسپانیا بیاد کویت. عزیز دلم هم میخواد از ۱۸ تا ۲۸ مارس از آلمان بیاد ایران چون من قبلا بهش گفتم هروقت مادرت اومد ایران تو هم حتما باید بیایی . حالا من نمیدونم چطوری میتونم همزمان هم ایران باشم هم کویت . به داداشه میگم زودتر بیا میگه نمیتونم . به خواهره میگم دیرتر بیا میگه اگه تحویل سال دور هم نباشیم اصلا واسه چی دیگه بیام ؟ به عزیزم میگم تو زودتر یا دیرتر بیا میگه آخه مادرم میخواهد تحویل سال ایران باشه ولی خودم رو تو بگو کی بیام و کجا بیام تا همون کار رو بکنم . اما موضوع اینه که من میخوام مادرش رو هم ببینم . شما فهمیدید چی شد ؟ بد جور نمیدونم چی کار کنم. |
|
|
|
بارون بهاري 5:25 PM
|
يادداشت(0)
|
|