|
|
Friday, November 28, 2003 |
|
|
|
|
|
احساس اون پشه هه رو درك ميكنم كه هي با سر گرومپ ميخوره توي شيشهء پنجره ولي باز هم ميره و گرومپ خودش رو ميكوبه به پنجره . با اين كه ميدونم دست خود پشه هه نيست اينكارش ولي باز هميشه از دستش لجم ميگيره . |
|
|
|
بارون بهاري 12:33 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, November 25, 2003 |
|
|
|
|
|
اين عربها هم خلق و خوي عجيبي دارند. سر شب خفه كردند ما رو از صداي بوق و خودشون رو از گير كردن تو ترافيك براي اينكه شب عيد رو ول بگردند ولي بر عكس هر شب كه تا وقتِ سحر توي خيابونها مشغول خوردن و خريدن بودند ديشب سر ساعت ۱۲ همه رفتند خونه و خيابونها خلوت شد چون بايد فردا صبحش ساعت ۴ صبح ميرفتند نمازِِ عيد فطر .
از طرفي چون تعطيلي رسمي براي عيد بايد ۴ روز باشه و روز چهارمش ميخوره به جمعه بر اساس قانون كويت در مورد "جايگزين ِ تعطيلي " برداشتند روز شنبه رو هم تعطيل كردند جايگزين روزِ جمعه . جاهاي ديگه دنيا رو خبر ندارم اما فكر كنم كويت از معدود كشورهايي باشه كه چنين رسم تنبل پروري داره براي تعطيلات .
راستي عيد فطر همه مبارك "عساكم من عواده " |
|
|
|
بارون بهاري 4:22 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, November 23, 2003 |
|
|
|
|
|
توي اين يكسال و اندي كه بلاگ ميخونم فقط شاهين ِدلتنگستان و نداي منسجم بود كه بعد از اولين سر زدن نتونستم جلوي اشتياق و كنجكاويم رو بگيرم و همهء آرشيوشون رو خوندم . ديگه فكر نميكردم بلاگي اونقدر برام جالب باشه اونهم بعد از اينهمه مدت كه بشينم آرشيوش رو بخونم. اما از ۳ روز پيش كه به طور كاملا اتفاقي رختكن خاطرات رو باز كردم ديگه نميتونم ببندمش .
******
۵ هفته ديگه بالاخره مياد . بالاخره ميتونيم توي چشمهاي هم نگاه كنيم و هيچي نگيم ميتونيم دست همو بگيريم و قدم بزنيم و بازو به بازو بهش تكيه بدم بدون اينكه نياز به پر حرفي باشه. كاش ميتونسم بگم "همه اش۵ هفته » ! كاش اين ۵ هفته به بلندي يكسال نبود ,كاش فردا كريسمس بود . |
|
|
|
بارون بهاري 11:15 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, November 20, 2003 |
|
|
|
|
|
چيزي آيا زيباتر از اين روز ابري كه مرا در بر گرفته هست ؟ چيزي آيا زيباتر از اين آسماني كه در افق با درياي آبيه آبي هم آغوشي ميكند هست ؟ چيزي به سردي اين پاييز كه به گرمي مرا با ياد كسي كه دوست دارم هم آغوش ميكند آيا هست ؟
لبخند و سلامي به زندگي كه با اينهمه زيبايي باز به يادم مي آورد كه كسي جايي مرا دوست دارد و او را دوست دارم به او مي انديشم و به من مي انديشد .
ممنون كه به من گفتي :" بزرگترين گناه من در زندگي در ميان اين همه گناهانم اين است كه از كسي كه دوست دارم دورم " |
|
|
|
بارون بهاري 10:47 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, November 19, 2003 |
|
|
|
|
|
باز ساعت ۳ صبحه و من يكساعته كه نشستم و به فضاي خالي جلوم و مونيتور نگاه ميكنم
عروسكِ كوكي :
بيش از اينها ... آه آري بيش از اينها ميتوان خاموش ماند
ميتوان ساعات طولاني با نگاهي چون نگاه مردگان ثابت
خيره شد در دود يك سيگار ,خيره شد در شكل يك فنجان
بر گلي بيرنگ بر قالي , بر خطي موهوم بر ديوار
ميتوان با پنچه هاي خشك پرده را يكسو كشيد و ديد در ميان كوچه باران تند ميبارد
كودكي با بادبادكهاي رنگينش ايستاده در زير يك طاقي
ميتوان بر جاي باقي ماند در كنار پرده اما كور اما كر
ميتوان فرياد زد با صدايي سخت كاذب سخت بيگانه :" دوست ميدارم "
ميتوان با زيركي تحقير كرد هر معماي شگفتي را
ميتوان تنها به حل جدولي پرداخت
ميتوان تنها به كشف پاسخي بيهوده دل خوش كرد
پاسخي بيهوده , آري پنج يا شش حرف
ميتوان چون صفر در تفريق و جمع و ضرب حاصلي پيوسته يكسان داشت
ميتوان چون آب در گودال خود خشكيد
ميتوان زيبايي يك لحظه را با شرم ..مثل يك عكسِ سياهِ مضحكِ فوري در ته صندوق مخفي كرد
ميتوان در قاب خالي ماندهء يك روز , نقش يك محكوم يا مصلوب را آويخت
ميتوان با صورتكها لختي ديوار را پوشاند ....ميتوان با نقشهايي پوچتر آميخت
ميتوان همچون عروسكهاي كوكي بود ...با دو چشم شيشه اي دنياي خود را ديد
ميتوان در جعبه ماهوت با تني انباشته از كاه , سالها در لاله لاي تور و پولك خفت
ميتوان با هر فشار هرزه دستي بي سبب فرياد كرد و گفت :
"آه من بسيار خوشبختم "
|
|
|
|
بارون بهاري 3:12 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, November 15, 2003 |
|
|
|
|
|
"گرفتارم" , "باورت نميشه صبح ميرم شب ميام " ( گاهي هم نصفه شب ), "به خدا اينقدر كار دارم كه نگو" ,"آره شرمندتم زندگي بد جور به هم پيچونده منو ", " خيلي به هم ريختم اين مدت اصلا نميفهمم روزها چطور ميگذره" ... چند بار اين جمله ها رو از كساني كه دوستشون داريد شنيديد ؟
فكرشو كه ميكنم..خاك بر سر اون رابطه اي كه فقط براي وقت بيكاري باشه يا وقتي كه همه چيز دنيا رو به راهه بتوني بهش برسي . |
|
|
|
بارون بهاري 3:11 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Friday, November 07, 2003 |
|
|
|
|
|
امسال ديگه ۳ نشد ! ۲ سالِ پيش موقع گرفتن كادو اشكم در اومد .پارسال سر خوندنِ « تولدت مبارك » گريه ام گرفت . امسال گريه اي در كار نبود , كادويي هم نگرفتم البته گرفتم هر چند نه ميخوام بيارمش خونه و نه ميشه پس بدم به دهنده اش پس فعلا بايد همونطوري توي كشوي ميز دفترم بمونه . ولي مهم اينه كه از يكي قول گرفتم كه سال ديگه روز تولدم رو حتما يادش باشه حتي اگه از هم دور باشيم مثل هميشه , حتي اگه با هم حرف نزديم مثل خيلي سالهايي كه گذشت و حتي اگه سال آينده با كسي به جز اون تولدم رو جشن بگيرم . |
|
|
|
بارون بهاري 2:25 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, November 05, 2003 |
|
|
|
|
|
و آنگاه به آرامي يك روز پاييزي خدا مرا آفريد |
|
|
|
بارون بهاري 1:01 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, November 04, 2003 |
|
|
|
|
|
مدتيه كه شديداً احساس " sliding door"اي بهم دست داده. دقيقا انگار وسط يكي از اين درهاي لغزندهء موازي گير كردم. تا حالا شده اينطوري بشيد ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 6:41 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, November 02, 2003 |
|
|
|
|
|
هنوز اون پسر بچه ۱۰-۱۲ ساله با اون چهره مظلوم و دوست داشتنيش سر آخرين چهارراه منتهي به خونمون چراغ راهنمايي كه قرمز ميشه سرگردان ميون ماشينها سعي ميكنه يك شيشه عطر بفروشه در حاليكه يك كيسه پلاستيكي پر شيشه هاي عطر هم توي اون يكي دستشه . فقط اين بار كاپشن پوشيده بود آخه ۲ روزه كه اينجا هم هوا سرد شده .هنوز هم من هر بار كه از كنارم رد ميشه طوري دستم رو روي فرمون ماشين جا به جا ميكنم كه صورتم رو از خجالتش پشت آرنجم مخفي كنم چون نميتونم هر روز ازش يك شيشه بخرم و اگه بتونم هم باز اون سر چهار راه مي ايسته . از خودم ميپرسم كه آيا پسرك ميتونه آدمها رو دوست داشته باشه بعد از اينهمه سرهايي كه در طول سال به علامت نخواستن عطر از توي ماشينها بهش اشاره ميكنند و بيتفاوت شايد هم شرمنده از كنارش رد ميشند . |
|
|
|
بارون بهاري 10:27 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, November 01, 2003 |
|
|
|
|
|
از بلاگ آبشاران
من آيا ميشود
روزي به عمر خويش
حس كنم يك لحظهء زيباي بي كابوس ؟
**************
اخي نازي بيچاره بلاگم. چقدر هيچي بهم نميگه چقدر ساكت و مظلومه. چقدر از دستم ناراحت نيست و چقدر هنوز آرامه.
۵ هفته نه تلفزيون ديدم نه روزنامه اي خوندم, امروز فهميدم كه هيچ اتفاق تازه اي نيفتاده تو دنيا هنوز جنگ جديدي شروع نشده هنوز هم هر از چند گاهي عده اي در گوشه اي كشته ميشوند يا ميمرند به هر دليلي . هنوز هم عده اي هر روز آهنگ جديدي ميخونند و عده اي " فيديو كليب" جديدي ميسازند . چقدر هنوز همه چيز مثل هميشه است ! |
|
|
|
بارون بهاري 11:21 PM
|
يادداشت(0)
|
|