|
|
Thursday, February 22, 2007 |
|
|
|
|
|
دومین سالگرد يک هوای افتابی برای پريدن ۲ ساعت پرواز ۶ شب اقامت ۶ تا شمع, یکی هم اضافه يک کارتون توت فرنگی خوب من آماده رفتنم |
|
|
|
بارون بهاري 11:33 AM
|
|
|
|
Wednesday, February 21, 2007 |
|
|
|
|
|
چرا هميشه تصميم گرفتن بايد اينقدر سخت باشه |
|
|
|
بارون بهاري 10:33 AM
|
|
|
|
Sunday, February 18, 2007 |
|
|
|
|
|
اوه مای گاد .. امشب توی «اپرا وينفری شو» محيط کاری و مزايايی که کارمندان «گوگل» ميتونند ازش بهره ببرند رو نشون ميداد وکه خارق العاده بود. یک مجموعه بزرگ که تمام نیازهای کارمندان رو حمایت میکنه از پزشکی و آموزشی گرفته تا شستن لباسها در لباسشوییهای محل کار و خدمات تهیه بلیطهای هنری -تفریحی کمیاب در بازار .. به قول يکی از کارمندها بعد از حقوق گرفتن برای انجام ندادن هيچکاری کار کردن برای گوگل بهترين اختياره . و همه اینها در کنار اینکه «گوگلی» با ۱۶۰ ميليار دلار ارزش به گفته گوینده ۱۰۰۰۰ کارمندش به خاطر سهامدار بودن در گوگل اکثرشون چند ساله صاحب درآمدهای ميليونی ميشند . |
|
|
|
بارون بهاري 10:45 PM
|
|
|
|
Saturday, February 17, 2007 |
|
|
|
|
|
عزیزم تو اون چهارچوبی که برای رقص دونفره اصل و اساس هست رو بساز من قول میدم با همه سازی باهات برقصم . |
|
|
|
بارون بهاري 9:35 PM
|
|
|
|
Wednesday, February 14, 2007 |
|
|
|
|
|
گل زیاد گرفتم اما والنتاین نبوده ,کادو زیاد گرفتم اما والنتاینی نبوده . امسال هم گل و شکلات و کادو و عاشقانه ها رو یکفهته ء دیگه رد و بدل میکنم . والنتاین هیچوقت برام حتی بهانه هم نبوده . سالگردها و اولینها و آخرین ها بهانه دلپذیرتریه . سالگرد ِ آشنایی و جدایی و اولین لبخند و اولین دوستت دارم و اولین قهر و اولین آشتی و اولین ... |
|
|
|
بارون بهاري 11:25 PM
|
|
|
|
Tuesday, February 13, 2007 |
|
|
|
|
|
اين ۲ هفته ای که رئيسم مجبورم کرده برای ارسال پرونده ها به وکیلی در مصر بیش از ۲ هزار و خورده ای برگه رو یکی یکی با یک دستگاه قدیمی کپی بگیرم متوجه شدم به طرز دردناکی وجدان دارم . |
|
|
|
بارون بهاري 10:41 PM
|
|
|
|
Sunday, February 11, 2007 |
|
|
|
|
|
هر بار که اسم جشنواره فيلم فجر را میشنوم یا ميخونم بی اختيار ذهنم به سمت تنها ترين خاطره ام از اين جشنواره ميره که با مرور زمان برام دردناکتر هم ميشه. سال ۱۳۷۰ بود و من تهران دانشجو بودم و جشنواره «با گرگها ميرقصد» رو آورده بود. توی اون سالهايی که نه ماهواره بود نه کامپيوتر خانگی که فيلم روش ببينيم ديدن فيلمی در این سطح یک تجربه جدید بود مخصوصا با نقدهای خوبی که ازش شده بود و سيل جوایزی که در اسکار گرفته بود . خواهرم که ۲ سال از من بزرگتر ه برای آخر هفته ۲ روز اومد تهران و عزممون رو جزم کرديم که اين فيلم رو ببينيم. ساعت ۸ صبح رفتيم توی صف سينما « عصر جديد » و ديگه گفتن نداره که در جا زدن توی صف در ماه بهمن چه حسی داره اونهم صفی که ۱۰۰ متر بيشتر نبود اما اصلا تکون نميخورد و هر بار که گيشه باز ميشد تعداد خيلی کمی بليط ميفروخت. به همون نشون تا ساعت ۱ صبح روز بعد توی صف ايستاده بوديم و ديگه تا مرز جنون عصبی بوديم و مستاصل که جلوی گيشه رسيديم و نوبت به ما که رسيد ۱ عدد بليط داد و گيشه رو بست !! من مونده بودم و خواهرم و يک عدد بليط .فیلم همون موقع شروع میشد و باید یا میرفتیم داخل یا برمیگشتیم خونه .خواهرم که هميشه مصمم و سريعه گفت ميری يا برم ؟ گفتم ..آخه ,هان ؟چی ؟ گفت اوکی تو برو تو من بيرون منتظر ميشم.فيلم هم که ۳ ساعته بود !! من نشستم روی صندلی گرم سينما و ۱.۵ ساعت فيلم ديدم و ۱.۵ ساعت دیگه اش رو با عذاب وجدان رنج بردم. خواهرم هم که مثلا مهمون من بود ۳ ساعت توی سرمای نيمه شب بهمن ماه پشت در سينما عصر جديد ايستاد. اولین و اخرین باری بود که سعی کردم برم جشنواره و تا امروز فکر میکنم از احمقانه ترین کارهایی بود که انجام دادم . چند ساليه که خواهرم رفته کانادا و من تا آخر عمرم اون روز و شب رو که به ياد ميارم دلم ريش ميشه که چطور راضی شدم خواهرم پشت در سینما بمونه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:58 PM
|
|
|
|
Thursday, February 08, 2007 |
|
|
|
|
|
خواسته ها و گلایه ها ته گلوم گره خورده فقط دو راه برای ابرازشون میمونه سکوت یا فریاد . نمیتونم شمرده و کلمه کلمه بیانشون کنم چون همزمان با رد شدن هر کلمه از ذهنم قبل از رسیدن به زبان تبدیل به اشک میشند . فرایند تبخیر و تقطیر و تصعید به شکلی خارج از خواست و اراده ام در بدنم پیش میره . پس سکوت ميکنم |
|
|
|
بارون بهاري 12:43 AM
|
|
|
|
Tuesday, February 06, 2007 |
|
|
|
|
|
استخوانهام بیصدا خورد میشند صدای شکسته شدن آرزوهامه که بلنده. |
|
|
|
بارون بهاري 6:05 PM
|
|
|
|
Sunday, February 04, 2007 |
|
|
|
|
|
یک تشک ,يک بالشت ,يک چتر,يک تور نجات,يک جای نرم,يک چيزی...يک چيزی نياز دارم... يک چيزی که بتونم روش سقوط کنم و سالم بمونم . |
|
|
|
بارون بهاري 10:25 PM
|
|
|
|
Saturday, February 03, 2007 |
|
|
|
|
|
روحهايی هستند که آرامند و روحهايی هم هستند که وحشی اند ... اوليها را هيچ چيز نا آرام نميکند و دوميها را هيچ کس رام . |
|
|
|
بارون بهاري 11:48 PM
|
|
|
|
Friday, February 02, 2007 |
|
|
|
|
|
يکی بود .. ديگه هيچکی نبود. |
|
|
|
بارون بهاري 12:18 PM
|
|
|