|
|
Monday, February 27, 2006 |
|
|
|
|
|
پدرم ميگويد :سخت ميگيري دختر . خواهرم ميگويد : گذشت داشته باش خواهر . و من مستأصل و خسته تا مغز استخوان نشانِ آنجا كه سخت تگرفتن و بخشش را مي آورند خيلي وقت است گم كرده ام . هر بار در مغزم در قلبم جايي را حفر ميكنم به اميد يافتن گنجينهء بخشش ام و در نهايت اشتباه رفته ام به تونلهاي خاطراتي كه مرا از هر بخششي دور ميكند . بيراهه است همه بيراهه است اين تونلهاي تو در تو ... |
|
|
|
بارون بهاري 8:27 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, February 25, 2006 |
|
|
|
|
|
از بلاگ دريا ... منِ درونيِ من نه فرزند است نه مادر نه خواهر نه همسر است نه دوست نه رفيق. منِ درونيِ من مرا باور ندارد و هر صبح كه از خواب برميخيزد مرا از ياد برده و بازنميشناسد . ... منِ درونيِ من با من سرِ جنگ دارد و راحتم نميگذارد. آنگاه كه ميخواهم بيتفاوت باشم برآشفته ميشود و آنگاه كه ميخواهم سكوت كنم به صدا درميآيد. منِ درونيِ من مرا دگرگونه ميخواهد.
آزاده سپهرتابستان 1996 |
|
|
|
بارون بهاري 9:05 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, February 22, 2006 |
|
|
|
|
|
پيرمرد ۲ ماه پيش در اتاقش سرگيجه گرفت و سرش به لبه ميز خورد و خونريزي كرد . در آخرين لحظات نوهء پيرمرد صدايش را شنيد و به پسرِ پيرمرد تلفن زد تا او را به بيمارستان برسانند. پيرمرد ۲ هفته اي بيمارستان بود و بعد از انجام تمام تستها و معاينه ها و تعويض خون صحيح و سالم روانه خانه و كار شد و ۳۰ كپي از گزارشِ سلامتي كه پزشكان برايش نوشته بودند گرفت .پيرمرد ۱ ماه پيش براي قدرداني از ۲ نفري كه او را به بيمارستان رساندند ( نوه و پسرش )به هر كدام يك چك ۴۲.۰۰۰ هزار دلاري داد .پيرمرد سهامدار بانك هم بود و ۳ هفته پيش به لبنان رفت و به مدير بانكي كه در لبنان سهامدارش بود گفت كه چون يك مليون و نيم دلار سهام عرضه شده براي فروش رو به او نداده اند تمام پولش را از بانكشان خواهد كشيد .پيرمرد ۲ هفته پيش به قاهره رفت تا....پيرمرد چهارشنبه به خانوادهء يكي از كاركنان تلفن زد و مرگِ مردِ خوانده شان را تسليت گفت .پيرمرد صبح پنج شنبه مرده در رختخوابش خوابيده بود .جسدِ پيرمرد شنبه از قاهره به كويت آورده شدپيرمرد يكشنبه صبح به خاك سپرده شد .اين بود پايان داستان پيرمردي كه ۶ سال برايش كار ميكردم و ۷۳ سال عمر كرد . " رئيسم ". |
|
|
|
بارون بهاري 7:49 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, February 21, 2006 |
|
|
|
|
|
عجيبه !! بلاگر خود به خود پست آخرم رو خورده ! |
|
|
|
بارون بهاري 11:33 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, February 16, 2006 |
|
|
|
|
|
مدتها بود كه از گوشه و كنار تعريف و تمجيدِ كتاب " زندگي پيش رو " نوشته رومن گاري و "لكه هاي ته فنجان " رضا ارژنگ رو ميشنديم ,پس از مدتها كتابها رو دوستي برام فرستاد و ۲ ماهي هست كه به دستم رسيده , هفتهء گذشته هر دو رو خوندم . مونده ام انگشت به دهان كه اين قوم از چي كتاب خوششون اومده . ۲ نوشته به شدت نخ نما بدون اينكه يك صفحه اش باعث تأمل يا تحسين بشه ! از وقتي خوندنشون رو تمام كردم شديد رفتم تو فكر كه من در كتابخوني و درك معاني عاجز شدم يا كتابخون ايراني اينقدر ساده پسند . چيزي كه زياد بين ايرانيها متوجه شدم حركتهاي موجيه . يك دفعه همه "پائولو كوليو " و " ميلان كوندرا "خوان ميشند . يكدفعه همه يوگا كار ميكنند ,يكدفعه همه كتاب "عادت ميكنيم "ميخونند , يك دفعه همه وبلاگ مينويسند يك دفعه همه خداحافظي ميكنند و خلاصه قس عليهذا. از اين حركت موجي ميشه ۱ مليون مثال زد كه در همهء بخشهاي زندگي يك ايراني بروز ميكنه از طرز لباس پوشيدن تا راه رفتن و خنديدن و دست دادن و تحصيل كردن و حتي فكر كردن !! به يكباره اكثريت مانتو صورتي-سفيد-آبي پوش ميشند يكباره همه ميخواهند پزشكي بخونند و يا يكباره همه ميخواهند مهندس برق - مكانيك -كامپيوتر بشند ! يا همه فمنيست باشند يا ... لحظاتي مثل الان حس ميكنم فرديت انسان ايراني به شدت از بين رفته . هر چند هميشه نمونه هاي نقض كننده وجود داره . |
|
|
|
بارون بهاري 11:50 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, February 14, 2006 |
|
|
|
|
|
IF you really LOVE me say " Yes" IF You dont LOVE me " Confess" But please dont tell me " Perhaps " "perhaps " Perhaps |
|
|
|
بارون بهاري 8:00 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, February 12, 2006 |
|
|
|
|
|
اون روزها موقع خريدِ كيف جيبي مهمترين فاكتورِ انتخابم جا عكسي اش بود و تعداد عكسهايي كه ميشد توش جا داد . كيفم بيشتر آلبوم عكس بود تا جاي پول . اين روزها فقط جاي ۲عكس كافيست , دو خواهرم . |
|
|
|
بارون بهاري 5:58 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, February 11, 2006 |
|
|
|
|
|
اين روزها حتي براي ساده ترين سئوالها جوابي ندارم |
|
|
|
بارون بهاري 9:33 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Friday, February 10, 2006 |
|
|
|
|
|
مردم غالباً به دردِ دلت كه گوش ميدند دواطلبانه نيست حتي اگه قبلش اصرار كرده باشند كه ميخواهند اونچه توي دلت ِ رو بدونند . همه اش وسط ِ حرف منتظر لحظه اي هستند كه شروع كنند به تعريف اينكه همين بلاها بلكه خيلي بيشترش سر اونها هم اومده و اصولا اونها بيش از تو با اين دردها آشنا هستند . |
|
|
|
بارون بهاري 9:01 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Monday, February 06, 2006 |
|
|
|
|
|
از همه داستانها ياد گرفتم كه يكطرف جبهه خوبهاست يكطرف جبههء بدها . يكطرف دزدهاند يكطرف پليسها . نميدونم آخر داستاني كه هر دو طرف جبهه بدها هستند چطوري تموم ميشه براي همين گيجم .تو فيلم "Kingdome of heaven " قهرمان فيلم ميگه :" ما ميجنگيم نه براي ديوارهاي شهر (اورشليم ) بلكه براي مردم درون شهر " , وقتي هم صلح ميكنه براي جلوگيري از كشتن مردمه .داستانها و فيلمها خلاصه اي از سرنوشت انسٍ اما داستان ما مثل بقيه داستانها نيست . حكومتي داريم كه براي حفظ ديوارهاي شهر حاضر به كشتن تمام آدمهاي شهره . |
|
|
|
بارون بهاري 10:48 PM
|
يادداشت(0)
|
|