|
|
|
|
|
اومد !!! كسي باورش ميشه كه اومد ؟ هميشه ميدونستم خدا بازيهاي عجيب و غريبي براي سرگرم كردن بنده هاش داره ... درست زماني كه ايمانم رو به خواستنم از دست دادم اومد .
الان زيبام خيلي زيبا.. پوستم سفيد مهتابيه گونه هام سرخ گل بهي .. چشمهام خندونه تهش گريون شايد هم بالعكس . كاش كنارم بود و چشمهامو ميديد .
ميدونم كه اين موندن هميشگي نيست اما من زيبام و قلبم به جاي طپيدن ميلرزه .
ميخواستم تو تعبير خواب ديشبم باشي و شدي . امشب بيخوابم اما بايد بخوابم چون مطمئنم كه عاشقانه ترين روياها را خواهم ديد
ديونه جونم حق با تو بود .. دروغ نيست
|
|
|
|
بارون بهاري 2:06 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
پسره ميدوه .. هوا تاريكه و كمي نگرانه ..دنبال چيزيه يا كسي ..باز هم ميدوه , كم كم يادش مياد كه دنبال چيه . ميدوه در حاليكه كم كم بغض هم همراهش ميشه . ميرسه پشت شيشهء يك كلاس .. همه نشسته اند پشت صندليشهاشون . ديوارِ رو به حياط شيشه ايه , با انگشت ميزنه پشت شيشه , همه بر ميگردند بهش نگاه ميكنند اما نگاه پسر فقط روي يك دختره و قلبش از ترس اينكه مبادا دختر برنگرده نگاه كنه داره ميايسته . با اصرار بيشتري به شيشه ميزنه ..دختر برميگرده نگاه ميكنه اما بدون لبخند ..به چشمهاي پسر كه اشكهاشو نگه داشته نگاه ميكنه و مياد بيرون . پسر نه فرصت سئوال كردن به دختر ميده نه تعجب كردن بلافاصله محكم بغلش ميكنه و سرش رو كنار گردن دختر مخفي ميكنه كه اشكش معلوم نباشه ...اونقدر چسبيده به دختر و محكم بغلش كرده كه هر دو تعادلشون به هم ميخوره و به زمين ميافتند اما همونطور محكم دختر رو در آغوش گرفته ...
از خواب كه بيدار شدم پسرك زير پوستمه ...نگاهش..حسش..ترسش از اينكه دخترك از بغلش جدا بشه ... لحظه اي شك نميكنم كه خودم بوده ام ولي چرا خودم رو پسر ديده ام رو نميدونم .
|
|
|
|
بارون بهاري 11:20 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
امروز صبح بعد از ۴ روز تعطيلي وقتي پامو از خونه بيرون گذاشتم مطمئن شدم حالا كه از اين ۴ روز جون سالم به در بردم پس ميتونم از هر اتفاق ديگه اي جون سالم به در ببرم !
از تمام عيدها و تعطيليها متنفرم چون اين زمانهاست كه بيش از هر وقت ديگه اي تنهاييم تو ذوقم ميزنه و همين زمانهاست كه كوچكترين علاقه اي به اينكه پامو از خونه بيرون بگذارم ندارم . حتي اگه شلوغي و ترافيك كلافه كننده اي رو كه به هيچ وجه نميشه ناديده گرفت , ناديده بگيرم , خانواده هايي كه روزهاي عيد و تعطيلي به طور سنتي دسته جمعي بيرون مياند رو نميتونم ناديده بگيرم . اينجور موقعها اگه مركز تجاري , سينما , رستوران , كنار دريا يا هر جا بخوام برم حس اون بچه مدرسه اي بهم دست ميده كه از روز نيمكت كشيدنش بيرون و براي تنبيه گفتند وايسا كنار كلاس .
بارون يكي از بهترين اتفاقاتيه كه براي بشريت افتاده اما وقتي روز شنبه ۲۰ ساعت پيوسته بارون باريد ( من ساعت نگرفتم روزنامه نوشت !من فقط صبح با صداي بارون بيدار شدم .. شب هم با صداي بارون خوابيدم ) و تنهايي تمام روز نشستم رشد موهاي سرم رو توي ايينه تماشا كردم كار به جايي رسيده كه در ۲۴ ساعت گذشته مثل خانمهايي كه دچار افسردگي پس از زايمان ميشند من هم اين ۲ روزه دچار افسردگي پس از تعطيلات شدم !
اين بود انشاي من در مورد تعطيلات عيد سعيد قربان .
|
|
|
|
بارون بهاري 8:02 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
شنيدي ميگند اگه يك چيزو با تمام وجود بخوايي از ته ِ ته ِ ته دلت بخواهي بهش ميرسي ؟ ................... دروغه ,همين .
|
|
|
|
بارون بهاري 6:59 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, January 11, 2005 |
|
|
|
|
|
" آسمان وانيلي"
عاشق اون لحظه فيلمم كه روياهاي دنياي خواب ِ مصنوعي "ديويد" با كابوسهاي دنياي واقعيش قاطي ميشه و گيج و مستآصل در دنياي " lucid dream" شروع به دويدن ميكنه و با تمام وجود داد ميزنه " Techhhh support......tech support" و اون لحظه ميفهمه ۱۵۰ سال در خواب بوده و ميتونه تصميم بگيره كه به دنياي وانيلي خوابش برگرده يا دنياي واقعي كه در اون نه ثروتي براش باقي مونده نه دوستي و نهايتاً بيداري رو انتخاب ميكنه كه با پريدن از يكي از بلندترين ساختمانهاي تخيلي به دست مياد. پرواز ميكنه به سمت ِ سقوط و بعد از برخورد كسي صداش ميزنه :"ديويد , چشمهاتو باز كن " و ديفيد چشمهاش رو باز ميكنه .
Do not forget no sweet is sweet with no sore
|
|
|
|
بارون بهاري 10:51 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, January 08, 2005 |
|
|
|
|
|
طالع بين
مرد نشست با نگاهي ترسان
فنجان قهوه اي را تامل ميكرد
طالع بين گفت :" پسرم .. غصه نخور
عشق سرنوشت توست ...
پسرم .. طالعت دنيايي هولناك است ... و زندگيت سراسر سفر و پيكار
.. بسيار عاشق خواهي شد .. و بسيار خواهي مرد
و آنگاه عاشق تمام زنان زمين خواهي شد .. و باز خواهي گشت همچون پادشاهي مغلوب
...
...
بسيار بصيرت كرده ام و بسيار ستاره ها ديده ام
اما تاكنون طالعي چون طالعت نديده ام
پسرم :" غصه هايي نديده ام چون غصه هايت
سرنوشتت است كه تا هميشه بروي .. و در عشق بر لبه خنجر قدم زني و چون صدف تنها بماني
سرنوشتت است كه هميشه بگذري..
و مليونها بار عاشق شوي ... و باز گردي,بازگردي چون پادشاهي خلع شده .
قسمتي از قصيده " طالع بين " از نزار قباني
ترجمه :خودم
|
|
|
|
بارون بهاري 6:24 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
ديدي گاهي تمام اعصاب حسيت روي پوستته ؟ نديدي ؟ خوب بگذار بگم چطوريه . اينطوريه كه قبل از ديدن يا شنيدن يا لمس كردن ..همه ء محركهاي داخلي و خارجي اول روي اعصابت كشيده ميشه. همه چيز به شكل زننده اي آزارت ميده .نور ,صدا , تصاوير ... همزمان صدها و هزارها كلمه و جمله از خوانده ها و شنيده هات توي ذهنت تاب ميخوره با پس زمينه ء صدها و هزارها آهنگ و ترانه كه تا به حال شنيدي . تصوير مرد لاغر و تكيده اي كه ماهها پيش كنار خيابون گل ميفروخت دور و برت پرسه ميزنه , شروع ميكني به سرزنش خودت كه چرا فقط چند صد تومان بهش دادم چرا چراغ زود سبز شد چرا مجبور شدم برم چرا از ماشين پياده نشدم چرا بر نگشتم چرا هميشه فكر ميكنم بيش از آن كه بتوان كمك كرد از اين آدمها هستند . خاطراتت مثل ِ ارواح بدونِ هيأت و گاه با شكلهايي مبتذل مثل عابر هاي بي ملاحظه و بي ادب در يك بلوارِ شلوغ و پر رفت و آمد مدام بهت تنه ميزنند . كم و بيش پاتو لگد ميكنند گاهي متلك ميگند و گاهي پوزخند ميزنند و گاهي لبخند سردي ميزنند كه نميداني از سر آشنايست يا غريبه گي گاهي هم بي اعتنا به اينكه چهره ات برايشان آشناست رد ميشند .
بعد به انساني فكر ميكني كه از بالاترين نقطه براي سقوط خود را به پايين پرتاب كرده و در دلت ميگويي آيا اسم او هم در كتاب ركوردهاي " گينس" هست .
براي زنده شدن , ابتدا بايد مرد
.......
قانون انسان .. زندگی است
و قانون زندگی , مرگ !
|
|
|
|
بارون بهاري 1:39 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
معلوم نيست چرا خوردو زرهي و مسلسل و سرباز گذاشتند توي اين دو روز گذشته ! درست مثل يكسال و نيم پيش موقع حمله آمريكا به عراق . شايد براي اينكه اگه اينجا هم سونامي اومد قبل از اينكه مملكت بره زير آب جلوشو بگيرند !!!! البته احتمال قويتر اينه كه چون توي سعوديه بمب گذاري شده اينها هم مثلا ميخواند يك غميشي اومده باشند كه مثلا دنيا در امن و امانه ! والا من كه نفهميدم .البته من خيلي چيزها رو نفهميدم . يكيش اومدن اين سال جديد ! جز يك آتش بازي كوچيك تو ساحل و پر شدن رستورانها و به راه بودن بزمِ بخر و بخور و عوض كردن تقويم ديواري دفتر كارم و البته تعطيلي روز شنبه كه از همه مهمتر بود ديگه هيچي.
۲ ماه پيش تعطيلات و جشن و بزن بكوب ِ عيد فطر..حالا هم كريسمس و سال ميلادي , ۱۸ روز ديگه هم تعطيلي ۴ روزهء عيد قربان و بخور بخور و "shoping" ويژه اش ! بعدش باز ميره تا ... حالا بعد ميگم تا كي ! ميره تا حدود ۳ هفته بعد تَرش ! تعطيلات و بزن بكوب عيد استقلال و عيد آزادي ! خلاصه كه اينجا كويت است صداي بنده !
برنامهء "Oprah" ديروز در مورد اين بود كه زنهاي ۳۰ ساله در كشورهاي مختلف چي كار دارند ميكنند و زندگيشون چطوره (زن مكزيكي كه خيلي جالب بود اما بگذريم ) اول با زن كويتي و نحوه زندگيش و وضع ماليش شروع كرد . تمام حضار فكشون رو زمين بود ! جالبترين قسمتش وقتي بود كه "اوپرا" از خانمه پرسيد :"شما تو كشورتو ناراحت نيستيد كه زنان مورد تبعيض هستند و حق رأي ندارند " و قبل از اينكه خانمه جواب بده "اوپرا" به شوخي اضافه كرد : " لا بد نه چون مشغول خريد كردن هستيد " و واقعا هم همينطوره .
پ . ن : من يك زن كويتي نيستم . خواسته يا ناخواسته , خوشبختانه يا بدبختانه هم زندگيم مثل يك كويتي نيست .
|
|
|
|
بارون بهاري 7:42 PM
|
يادداشت(0)
|
|