|
|
|
|
|
دقيقا از چه سنی قايم شدن زير ميز و تخت ممنوع ميشه ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 10:56 PM
|
يادداشت(5)
|
|
|
|
|
|
به نشانه ها اعتقاد دارم به شرطی که بفهمم معناشون چیه . تا امروز که معنی هيچ نشانه ای رو نفهميدم . يه ساعت غواصی مشکی رنگ دستشه; میدونم غواصی میکنه . ياد روزی ميوفتم که با کامی رفتيم ساعت بخره و خيلی دلش ميخواست يکی از ساعتهای غواصی رو بخره با اينکه اصلا غواصی نميکرد . میگه يه ساعت «بریتلینگ » هم دارم اما اينو ترجيح ميدم . توی چشمهاش خيره ميمونم . کامی هم از روز اول دلش يه «بریتلینگ» ميخواست . از ميون اينهمه اسم حالا هر دو همين مدل با اين اسم عجيب رو دوست دارند . ياد ۴ سال پیش اولين روزی که با کامی آشنا شدم میوفتم,وقتی شبش رفتم کنار دريا پياده روی ,بيلبورد بزرگ کنار دريا صفحه اش اتوماتيک چرخید و عوض شد و يه عکس بزرگ از ساعت برتلينگ اومد . |
|
|
|
بارون بهاري 1:54 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
|
|
|
۱۱ شب ميريم سينما. اعتراف ميکنم اولين باریه ه نمايش ۱۱ تا ۱ صبح رو ميرم. سالن کاملا پره و من سردمه و دلم درد میکنه . پليورش رو ميده ميگه بپيچ دور کمرت, همين کارو ميکنم . پاهامو جمع میکنم توی صندلی بزرگ و راحت سینما و ژاکتم رو ميکشم روی پاهام اونم دستش رو ميگذاره دور شونه ام. راست ميگند که خدا در و تخته رو جور ميکنه . آدم هميشه سرد و سرمايی مثل من خيلی به دردش میخوره دستهايی که هميشه گرم هستند و آماده برای گرم کردن . ساعت ۱ میریم کنار دریا و من همچنان سردمه و باد میاد;آش رشته ای که با خودمون داریم رو همونجا توی ماشین میخوریم . اعتراف ميکنم تا حالا کنار دريا آش رشته نخورده بودم . ساعت نزديک ۳ شده اما شهر همچنان زنده است و مردها روی زير انداز هاشون نشستند قليون ميکشند و ورق بازی ميکنند و بچه ها دنبال بازيشون هستند. چند تا خانم بچه هاشون رو توی کالسکه هل ميدند . چند تا پسر تازه دارند میرند برای شنا, توی زمين بسکتبال عده زيادی از پسرها هنوز مشغول بازی هستند . از کنار يه جیپ کاديلاک رد ميشيم چند تا پسر صدای ضبط رو بلند کردند و کنار ماشين دارند ميرقصند. ديگه داره صبح ميشه . |
|
|
|
بارون بهاري 10:15 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
به جز هفت سينی که مامان روی ميز چيده نه نشانه ديگه ا ی از نوروز اين دور و بر هست نه من سالی نو رو حس ميکنم. نیمساعت مونده به تحویل سال روی کانالهای ایرانی دنبال برنامه ای بودیم که حال و هوایی از نوروز رو القا کنه ولی دریغ حتی از یه تق تق و صدای توپ . اما هر چی هست ايشالا که روزهای خوبتری در پيش باشه . من اين روزها يه عدد زن بسيار خوشبختم و نوروز کوچکترين دخالتی در این خوشبتختی نداشته بلکه يه دونه آدم ديگه بهار رو با کلی بوهای خوبه داويدوفی برام آورد و اونقدر با سماجت توی چشمهام نگاه کرد تا تمام رنگهای بهار رو ببینم و حس کنم . |
|
|
|
بارون بهاري 11:42 AM
|
يادداشت(5)
|
|
|
|
|
|
تمام لباسهامو يک بار پوشيدم و کندم و هر کدوم رو يکبار با يک کدوم ديگه پوشيدم و کندم . و هنوز نميدونم فردا چی بپوشم . ترسم اينه که آخرش همون بلوز شلواری که هر روز برای سر کار رفتن میپوشم رو بپوشم و سوت زنان برم فرودگاه . تا اين لحظه دامن مدادی مشکی ( پنسيل اسکرت) تاپ مشکی و پيرهن کرمی با کفشهای پاشنه بلند کرمی و کيف کرمی مناسبترين انتخابه اما نميدونم با اون کفشها چطوری قراره رانندگی کنم و چطوری قراره ۶ ساعت از پام در نيارمشون . اين آقاهه تو فيلم الان داره ميگه « بگذار يه حقه بهت ياد بدم ..اگه مستقيم توی چشمهای يکی نگاه کنی نميبينه که چی پوشيدی » . من توی دلم ميگم آقاهه زرشک ..به اندازه ای که باید ببینه رو میبنه. |
|
|
|
بارون بهاري 11:41 PM
|
يادداشت(6)
|
|
|
|
|
|
وقتهایی هم هست که مطمئن میشی زندگی ارزشش رو داره چون دوست داشتی و دوست داشته شدی . وقتهایی هم هست که کسی نصف دنیا رو پشت سر میگذاره فقط برای اینکه دستت رو بگیره و باهات قدم بزنه . |
|
|
|
بارون بهاري 10:46 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
زندگی داره میدوه و من هی کتونیهامو عوض میکنم بلکه بهش برسم اما ایراد از پاهاست نه کفشها !اينجا از اول فوريه افزايش حقوق ۳۰۰ تا ۵۰۰ دلاری برای بخش دولتی ( فقط به کويتيها ) تصويب شد و اضافه قيمتها از الان يقه مون رو چسبيده. کارهای شرکت توی ۶ ماهه اخیر تقریبا ۳ برابر شده و شاید برای همین رئیسم رضایت داد بعد از ۲ سال یه اضافه حقوق ۳۵٪ بهم بده . اون کارها به جای خودش این وسط کار عوض کردن هم پیش اومده و انتظارات کار جدید. یکفهته دیگه مهمونی دارم که اولین باره میاد کویت و خیر سرم توی یکهفته ای که هست باید براش سنگ تمام بگذارم . چند روز بعدترش هم خواهرم برای تعطیلات نوروز از کانادا دو هفته ای میاد کویت و بعد از یکسال فرصتیه که ببینمش و باهاش برم بیرون اما چطوری ؟نمیدونم . حالا این وسط این مدت اخیر برام یه علامت سئوال شده که چطور آدمهای اینقدر مهم مهم به کارهاشون میرسند و همزمان وبلاگ هم مینویسند اونم پستهای طولانی و تحلیلی و تفسیری و به کارهای زندگیشون هم میرسند . اگه کسی رهنمودی داره به شدت استقبال میشه.خوبيه تمام اين مشغله ها اينه که ذهن و روحم رو برده توی یه حالت کرختی موقتی و فرصت پيدا نميکنم از دوری کسی يا چيزی افسرده بشم تا بعد ! خبر خوب اينکه زندگی در جريانه . |
|
|
|
بارون بهاري 10:29 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
|
|
|
مصاحبه خوب پيش رفت . علرغم استرسی که قبلش داشتم وقتش که شد کاملا آروم و منطقی بودم ( حتما از دعای خير شما بوده ). خط به خط در مورد رزومه ام سئوال کرد و خوشبختانه چون چيزی دروغ و غلو آميز توش ننوشته بودم تونستم جواب بدم . يه پسر خوشگل خوش تیپ لبنانی که عربی بلد نبود ! باهام مصاحبه کرد و با اينکه جدی بود نميدونم چرا گاهی خنده اش ميگرفت و سعی ميکرد خنده اش رو بخوره . اشتباه نکنم اون طفلی هم مثل من مجبور بوده ادای آدم بزرگها رو در بياره . حالا قراره یه مصاحبه دیگه هم آخر هفته با رئیس کل سرمایه گذاریهای خارجی داشته باشم. بعدش هم امید به خدا . فکرم خيلی مشغوله و همه اش در حال دويدنم . شايد هم من بلد نيستم وقتم رو درست مديريت کنم . کلاس فرانسه رو هم گذاشتم کنار چون بدون مطالعه بيفايده است فقط يه چيز ديگه است که بدون نتيجه براش ميدوم . |
|
|
|
بارون بهاري 3:22 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
فردا يه مصاحبه کاری خيلی سنگين دارم برای کار توی یه شرکت سرمایه گذاری بزرگ توی کویت. از حالا به شدت هول کردم و دارم لعنت ميفرستم به روزی که اسمم شد آدم بزرگ . حالا اون بنده خدايی که اين مصاحبه رو واسه من جور کرده مثلا خواسته خيلی لطف کنه بهم . الان با اينهمه استرس فقط آقایی جونیم رو دلم میخواد که بغلم کنه, اونم خودش فعلا در افسردگی قمر عقربی گير افتاده ! خدا کنه فردا خيلی خيط نشم جلوی آشنا و غريبه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:18 PM
|
يادداشت(3)
|
|