|
|
|
|
|
امشب ساعت ۱۱:30 بالاخره بعد از دو هفته صداشو شنيدم . اينو بايد زودتر ميگفتم; ممنون از دلداری و دلگرمی دادنتون . خيلی بهم لطف کرديد.Labels: P. |
|
|
|
بارون بهاري 12:56 AM
|
يادداشت(5)
|
|
|
|
|
|
تی شرت ورساچی, دريا , هتل ايبيس, پنجره ,نخل , شيشهء آب, خنده, تلفزيون, کارينوز, چيليز . برج حمام, الکوت ,آفينوز ,سينما, آش رشته , ابراج , سرما, پتو, حصير ,موج, بوسه, بيليارد, بغل ,خنده, خنده, نگاه, پيانو, شيطه ويطه, ۴ شنبه سوری, چايی ,سارای, کشتی, استار باکس , فلافل ,هواپيما,رختخواب, شمع, نگاه, گريه, خنده, خواب, رويا,قهوه, آب آلبالو .... من وقتی به استقبالت اومدم . تو وقتی به استقبالم اومدی . من که رفتم .. تو که تنها دور شدی . صدای خنده هات ترکم نميکنه و تصويرت وقتی دستهات توی جيبت بود و پايين هتل کنار پياده رو منتظرم ميشدی با لبخندی به پهنای صورتت. امشب ,این لحظه, باید کارت پروازمو گرفته باشم ,باید بعد از ۶ ساعت پرواز کنارت باشم. اما اینجام پشت کامپیوترم بیخبر از تو . |
|
|
|
بارون بهاري 11:45 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
صدات و سلامت تمام شوخی و سر زندگی دنیا رو داشت . زمزمه ات صمیمی ترین طنین رو داشت . مهربونترین بودی و صبورترین . عشقم بودی و هستی . عزیزم از جزیره برنگشت خونه ; بیمارستانه . تصادف کرده و ۴ روزه بیهوشه . پيرهن قرمزم رو خريده بودم . مرخصی ام رو گرفته بودم . قرار بود هفته دیگه از تمام ثانيه های روزهای بلند تابستانی برای کنار هم بودن و لذت بردن استفاده کنيم. اما الان ساعت ۱۱ شب برادرت از پشت تلفن با فارسی شکسته ميگه خانم شما فقط گريه نکنيد, خوب ميشه . مگه نميدونه من دو روزه کارم گریه است . مگه نميدونه اگه تو ۲ روز پشت سر هم تلفن نزنی من مطمئن ميشم اتفاق غير منتظره ای افتاده و حالا که شده بود ۴ روز فکر میکردم فقط مرگ ميتونه اينهمه منو از تو بيخبر نگه داره . تو تمام احتمالاتی بودی که میخواستم باهاش زندگی کنم . گفتم که «احتمال همه چيز رو در زندگی دادن يعنی با تو بودن . من عاشق تو ام و فکر کردن به تمام اون احتمالات » اما فکر این یکی احتمال رو نکرده بودم . بی تو برای من توی این دنیا احتمالی نمیمونه . زندگیی نمیمونه . میدونی مگه نه ؟ میدونم که میدونی. پس برام بمون . |
|
|
|
بارون بهاري 12:41 AM
|
يادداشت(15)
|
|
|
|
|
|
اين آقايون چندين هزار دلاریه تحصیلکرده و دنیا دیده و چرخیده و خانمهای مهم و متشخص با دامنهای کوتاه و سينه های فراخ و بر افراشته و هيکلهای ديدنی و منصبهای شنيدنی که با کلی ناز و کرشمه راه ميرند و لبه ء پیشخوان آشیزخانه مینشنند و پا روی پا میاندازند و با همکارهای مرد دل میدهند و قلوه میگیرند و قهقهه میزنند و قهوه مینوشند , وقت هيچکاری رو ندارند چون بايد به امور خيلی مهم سرمايه گذاريها و ميتينگها برسند اما...اما... در طول روزهای بسيار بسيار شلوغشون وقت پيدا ميکنند که بر سر فراشی داد بزنند برای اینکه حق نداشته در طبقه ۱۷ باشه و مرد با زبان الکن تکرار میکنه ببخشید خانم ببخشید اشتباه شده . یا به رئيس عمليات شکايت فراش طبقه ۱۹ رو بکنند که لکه ای رو درست از روی سراميکهای راهرو پاک نکرده تا او به نوبت خودش دو مرد با صداهای نخراشيده رو به سراغ فراش بفرسته و بر سر مرد بنگلادشی نحيف الجسه به عربی فرياد بزنند تا روی زمين بنشينه و جلوی اونها با دستمال لکه رو پاک کنه و باز هم به زبانی که نه عربی است نه انگلیسی و فقط یه لبخنده بگه که تکرار نمیشه. يکی از خصوصيت بنگلادشيها اينه که نه عربی ياد ميگيرند نه انگليسی بلدند . تمام بنگلادش که منطقه محرومه حالا خدا ميدونه این کارگران شرکتی و قرار دادی رو که مثل گله های گوسفند برای کویت بار میزنند از کدوم مناطق محرومش میارند. آدمهایی که شرکت هر ۱۰ نفر رو توی يه اتاق سکنی ميده و حقوقهايی بين ۹۰ تا ۱۳۰ دلار دارند . فراش طبقه ما بالکل اشک منو در مياره . مرديست حدودا ۴۵ ساله . مثل حيوانيست که به دست آدمها بارها تنش داغ گذاشته شده باشه . از کنار ديوار راه ميره و همیشه زمین رو نگاه میکنه . میترسه چشمش با چشم کسی تلاقی کنه . کفشهای مردانه اش پاشنه اش سابيده و موقع راه رفتن صدای تق تق ميکنه . خم شده راه میره نه برای اینکه نمیتونه راست راه بره بلکه برای اینکه فکر میکنه اینطوری کمتر به چشم میاد . يک هفته است او شده يکی از غصه هام . خنده داره ! توی خيالش هم فکر نميکنه يکی از کارمندهای طبقه ۱۹ دلش به حال اون ميسوزه. |
|
|
|
بارون بهاري 12:10 AM
|
يادداشت(5)
|
|
|
|
|
|
يه اتفاق خيلی جالب برام افتاد امروز; هفته تمام شد . |
|
|
|
بارون بهاري 10:52 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
يکی با جستجوی «سكس غيلي» اومده اينجا. اونوقت من الان کنجکاو شدم بفهمم ۳ ک ۳ غيل چه مدليشه ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 12:14 AM
|
يادداشت(4)
|
|
|
|
|
|
هميشه جايی هست برای رفتن اما هميشه کسی در مقصد منتظر نيست . |
|
|
|
بارون بهاري 12:44 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
برای کاری از اتاق بیرون رفته بودم . وقتی وارد شدم همکار عراقی ام داشت راجع به ایران و حمله آمریکا و احتمالات با دو همکار مصری ام بحث میکرد و به اینجا رسید که ایران را از داخل عوض میکنند نه با حمله . رو کرد به من و گفت ايران ملتهای ايرانه ديگه ؟ گفتم نه «ملت ايرانه» . گفت نه ۶ تا ملته ( فارسی - ترک - کرد - ترکمن - بلوچ - عرب ) . گفتم پس هر کشوری که قومیتهای مخلتف توش بود این اسم ملتها رو میگیره و قطعا کشوری مستثنی نمیشه . گفت نه آخه میدونی قبلا دولت اهواز در جنوب وجود داشته . اینبار اصلا لبخند نزدم با صورتی مجسمه وار در حالیکه میخواستم صورتش رو با دیوار یکی کنم اما آروم گفتم : دقیقا در چه تاریخی ؟چون من به اسم دولت اهواز هیچوقت توی تاریخمون بر نخوردم . گفت : چرا حوالی ۱۸۸۰ . پرسیدم رئیس جمهور یا پادشاه اون حکومت کی بوده ؟ ..... نمیخوام حرفهاش و حرفهام رو بگم چون به شدت حالم رو بد میکنه . همیشه از لحن هموطنهام که دامن فارسیشون رو بالا نگه میدارند تا مبادا به تریش قبای همسایه های عربشون بکشه و آلوده بشه حرص خوردم و ناراحت شدم اما امروز برای اولين بار در تمام ۱۰سال گذشته ای که کويت کار کردم همکاری با يه عرب اونهم عراقیش آزارم داد . |
|
|
|
بارون بهاري 1:20 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
روی تخت دراز کشيده ام چشمانم کافه رو نگاه ميکنه و ذهنم همه جا پخش و پلاست بين چند کشور و چند انسان و هزارها تصویر و باز روی کلمات تکه تکه جلو ميرم . کلمات رو با تصاویرم بر میزنم تا لحظه ای روی تصاويری گیر میکنم که نميدونم چيه ,فلشهايی که نميتونم به ياد بيارم در خواب ديده ام يا بيداری. و آخرين تصوير ; منشی مدير اجرايی شرکت با کت و دامن سفيد که از آسانسور میپره بيرون و ميگه وايييييی آسانسور رو کشيدی بالا . جزيره ای که فردا راهيش هستی رو ميخواستم روی گوگل پيدا کنم و راه و چاه و تصاويرش رو ببينم اما بهتره بخوابم ,خودت تلفن که زدی تعريف ميکنی. |
|
|
|
بارون بهاري 12:24 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
در اين لحظه تنها افتخار زندگيم اينه که در به دنيا اومدن انسانی جديد و اضافه شدنش به انسانهای سر در گم دنيا سهيم نبودم . |
|
|
|
بارون بهاري 12:17 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
يکروز ديگه گذشت . به خودم میقبولانم روز خوبی داشته ام با اتفاقات غیر تکراری . سعی میکنم مثبت باشم و نق نق کارمندهایی که از دوری پارکینک جدید مینالند رو بچه گانه ببینم. مکان جديدی پارک کرده ام . با آدمهای جديدی در آسانسور ملاقات کرده ام . با چادری صورتی با لبه دوزی توری که بوی عود میداده نماز خوانده ام . بيشتر لبخند زدم و شايد بيشتر دوست داشته شده ام . پس لا بد روز خوبی بوده . امروز منير که از کنیا است و زبان سواحیلی رو بهتر از عربی بلده بارها ازم تشکر میکنه به خاطر خوبی ام و همکاری ام . منشی بد اخلاق دیپارتمنت GCC بالاخره يه لبخند محو ته صورتش پيدا میشه ... پس لا بد روز خوبی بوده . و من از طبقه ۱۹ همه چيز رو کوچکتر ميبنم به جز ساختمانها و دو زمين بزرگ خالی . یکی به زودی برجی جدید میشه و دیگری با برآمدگيهای کوچيک و دیوار آجری کوتاه نشانه گر قبرستان قدیمی کویته . اینجا چشم انداز به دریا دارد و قبرستان قدیم و دسته ای برجهای سبز رنگ. |
|
|
|
بارون بهاري 12:21 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
احتمال همه چيز رو در زندگی دادن يعنی با تو بودن . من عاشق تو ام و فکر کردن به تمام اون احتمالات. |
|
|
|
بارون بهاري 11:04 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
برای پيرهن کوتاه قرمزی که هفته قبل از مانغو خریدم امشب يه جفت کفش لژ دار قرمز و پولک دوزی شده خريدم . شال قرمزم رو به گردنم ميبندم جلوی آیینه مایستم; يه رژ قرمز هم که بخرم ديگه آماده سفرم . |
|
|
|
بارون بهاري 11:11 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
مامان و خواهر کوچيکه رفتند ايران . منم هر روز ساعت ۸ صبح ميرم شرکت و ۸ شب برميگردم . بالاخره جا به جاييمون تمام شد و دیپارتمان ما طبقه ۱۹ چاگیر شد . به مناسبت دهمين سال تاسيس شرکت در طول يک هفته گذشته هیات مدیره سعی کردند کارمندها رو تحويل بگيرند . اول هفته که رفتيم شرکت رو ميز هر کارمندی يه جعبه شکلات کاستمايز شده بود . از جعبه چوبی نقره ای شيکی که آرم شرکت روش بود تا کاکائوهايی که آرم شرکتو داشت و کنار هم توی جعبه چيده شده بود همراه با يادداشت دست نويس و امضا شده صاحب شرکت که از کارمندها به خاطر پيشرفت روز افزون تشکر کرده بود. دو روز هم سفارش دادن هر خوراکیی از یه کافی شاپ/رستوران معروف توی کویت برای تمام کارمندها مجانی بود . شايد بد نباشه بگم مدير عامل و صاحب شرکت يه خانمه و کلا اعضای هيات مديره دو مرد و دو زن هستند . فردا شرکت برای کارمندهاش يه جشن و استقبال رسمی برگزار ميکنه تا کارمندها با هم قاطی و آشنا بشند و همينطور هيات مديره با تيمهای مختلف قاطی بشه . راجو فردا توی جشن نيست که قاطی بشيم! ساعت ۴ پرواز داره بره بمبئی . البته اين مدت گذشته کلی با هم قاطی شديم اما ديگه اون از اين به بعد طبقه ۲۲ همراه با هيات مديره میشینه . همچنان لحظه شماری ميکنم برای زود گذشتن تابستون |
|
|
|
بارون بهاري 12:20 AM
|
يادداشت(2)
|
|