دوستان


آرشيو
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
July 2017


تماس
Barroon@gmail.com



Template by
ARDAVIRAF
 
 

Monday, January 29, 2007

 
   
  به موازات ِ طبيعت دو چيزه که همچنان تمام سلولها و به همراهش حواس ِ بدنمو به واکنش واميداره .« نبوغ » و « حماقت» ِ بشری .
نبوغ يا حماقت در عشق ورزي یا تنفر ورزيدن , انساندوستی و مردم آزاری, خلق و تخريب , عبوديت و تکفير راستی یا دروغ ...
.يا حتی در رانندگی !!
   
  بارون بهاري 5:57 PM
 
   
  پايين يکسری عکسهای غلط انداز نوشته :​« وقتی فکر ميکنی جوابِ تمام سئوالهای زندگیت رو داری ...سئوالها عوض میشند »
****
فرناز رو فقط از نوشتهاش که هميشه ميخونم ميشناسم...هرچند نگران و ناراحتم براش اما مطمئنم از اولين روزی که در اين راه قدم گذاشته خودش رو برای اين مبارزه آماده و آبديده کرده ..کسی که بيشتر براش نگرانم مادرشه که هیچ چیز برای اتفاقات این چنینی نمیتونه آماده اش کنه . اميدوارم دلش به زودی آروم بشه .
   
  بارون بهاري 12:13 AM
 
 

Saturday, January 27, 2007

 
   
  آگاهانه برای قوی تر شدن و ریسک پذیری سعی کرده ام پیاپی قدم از حاشيهء امنم بيرون بگذارم و تو هم بدون اينکه کمکی در اینراه بکنی اين کارم رو تحسين کردی . اما فکر اونروزی رو کردی که از تو قدم به بیرون بگذارم ؟
   
  بارون بهاري 11:28 PM
 
 

Friday, January 26, 2007

 
   
  رابطهء ناسالم ,استرس آور,ناعالانه و توام با استیصال در محيط کاری فرقی با رابطهء کج دار و مريض با یک مرد نداره .
آدم همه اش فحش میده و تحمل میکنه و دوباره بهش برمیگرده و محکم بهش میچسبه و میترسه از دستش بده به خاطر نامعلوم بودن و نگرانی از آینده ياترس از پيدا نکردن کاری با همون مزايا هر چند ناچيز و و يا گير محيط بدتر افتادن و آخرش هم حرف مردم که « وا ...​آخی بيکاره » .سالهاست که خودم رو از رابطه های ناسالم بيرون کشيدم اما هنوز دچار خودآزاری از نوعِِ ِ کاری هستم !
   
  بارون بهاري 5:47 PM
 
 

Saturday, January 20, 2007

 
   
  يادمه مدتها پيش برنامه ای رو تلفزيون نمايش ميداد در مورد رشد نوزاد و عکس العملهاش در سالهای اوليه ء کودکی . این برنامه که تهیه شده در شبکه بی . بی .سی . بود نشون میداد چطور کودک در اولين روزهايی که راه ميوفته و شروع به شناسايی محيط اطرافش ميکنه در هر محلِ جدید مادرش رو مرکز قرار ميده و در هر جهتی که حرکت کنه برمیگرده پیش مادرش و نسبت به اون نقطه فاصله و جهت رو به خاطر میسپاره ودر جهت جدیدی دوباره اینکار رو تکرار میکنه تا مکان جديد رو شناسايی کنه . سالها ميگذره و به ۳۰-۴۰ و بالاتر ميرسيم اما زياد مغزمون متفاوت از همون يادگيريه اوليه رفتار نميکنه و در هر حال نياز به « pin point» داريم . مادر, خانواده , عزيزی , دوستی , سرزمينی ,قطعه ای زمين و حتی خاطره ای دور یا نزديک در ذهنمون رو برای تشخيص راهی که اومديم و شناسايی جهتهای جديد استفاده ميکنيم گاهی هم بیرحمانه اسیر اون نقطه اوليه هستیم .
   
  بارون بهاري 6:00 PM
 
 

Monday, January 15, 2007

 
   
  نامه ات رو امضا کرده بودی « هميشه به يادت » . دو تا تولد گذشت ولی یادت سراغی ازم نگرفت. دو سال شد . بهم گفته بودی اگه يکسال ازم بيخبر شدی بدون که مردم. بهتره که مرده باشی چون مرده ات رو به درغگو بودنت ترجيح ميدم.
   
  بارون بهاري 11:16 AM
 
 

Friday, January 12, 2007

 
   
  از عالم و آدم بيخبرم اما ملالی نيست همون بهتر که بيخبر باشم . بعد از یکهفته بالاخره چمدونم رو خالی میکنم و از کنارِ اتاق جمعش میکنم . شمع زرد رو میگذارم توی چمدون, شمع ياسی رنگی که تزئينات نقره ای داره رو ميگذارم کنار ۲ تا شاخ گل رزی که خشک شده اند .
توی ذهنم يکبار ديگه طرح دکوراسیون خونه ام رو مرور ميکنم . راهرو , اتاق خواب , آشپزخونه ..کم کم رنگ دیوارها و سرامیکها و حمام رو هم عوض میکنم . يکبار ديگه به خودم ميگم من کی اصلا ايران هستم برای وقت گذاشتن و سر و سامون دادن به اون خونه. ..پس ذهنم رو درگير يک کار ديگه ميکنم ..برنامه ء سفرِِ ِ فوريه .
   
  بارون بهاري 12:47 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, January 08, 2007

 
   
  اين سفر هم تمام شد . ارمغانش فعلا سینه درد و سرفه های آزار دهنده است .
این تمپلت هم به صورت اجی مجی و خود به خودکی درست نشد و منهم نمیدونم چیکارش باید بکنم . اون بلاگر پدر صلوات شده هم نگفته بود مواظب باشید بعد از تبدیل به نسخه جدید دچار به همریختگی بلاگی میشید . حالا يا ايها الناس , یا ایها الـ ۲ و ۳ نفری که اینجا سر میزنید بياييد به منٍ سيّد , شب عيد غديری راهنمايی کنيد که چطوری بلاگم رو از اين حالِ نزار در بيارم .
پ. ن :​ايمليم barroon جی ميل
   
  بارون بهاري 6:03 PM يادداشت(0)