|
|
Wednesday, April 26, 2006 |
|
|
|
|
|
عليمان : میخواهد گل باشد يا بغض ... ماهی باشد يا سرطان .... همه رشد میکنيم .. و بزرگ میشويم .. و دوزاريمان چه دير میافتد: که انسان نيمی هم حيوان است ... که طبع ما تابع درک ما شايد نيست ... که دختران زودتر بالغ میشوند ... که پسران ديرتر خرفهم میشوند ... که دختران بعد از ۲۴ سالگی محال است که عاشق شوند ... و بعضی محال است دست از خريت خود بردارند ... و دست فقط ۱۰ انگشت دارد ... و انگشتان پا گرچه ۱۰ تايند بدرد توی دماغ کردن هم نمیخورند .. و خربزه باور کنی يا نه از گردو بزرگتر است چه رسيده باشد و چه گنديده .. و انسان چه بیپناه است ... و اينکه باور؛ به دانستن يا فهميدن و درک کردن نيست ... و زندگی چه سخت در گذر است ... و هرچه را که فدای آن کنی بازهم باختهای ... که ان الانسان لفی خسر .. |
|
|
|
بارون بهاري 10:05 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
از ۴ فرزندي كه هستيم . خواهرِ اول متولدِ كويته , من متولد اصفهان , خواهر كوچيكه متولدِ كويت و برادرم كه آخرين هست متولد اصفهان . اين فشرده اي است از داستانِ رفت و برگشتهاي مداوم بين دو كشور . پدرم ۴۵ سالي هست كه كويت را براي اقامت انتخاب كرده . كشوري كه بعد از اينهمه سال كوچكترين حق و حقوقي براي مقيمين قائل نيست . از جزئي ترين موارد تا بزرگترينش هميشه انجام شدن كاري گيرِ يك كفيل ( اسپانسرِ) كويتي است تا جايي كه گرفتن يك گواهينامه براي كسي كه اينجا متولد شده باشد هم نياز به هزار و يك دليل تراشي دارد . و بعد از اينهمه سال اگر به علت كهولت سن يا نداشتن كار بي اسپانسر شوي در چشم به هم زدني ديپورت ميشوي .از روزي كه خودم را شناختم در تمام تعطيلاتهايي كه به ايران مي آمدم مهمترين سئوال از طرف تك تك افرادِ فاميل و همسايه ها اين بود كه : "ايران رو بيشتر دوست داري يا كويت رو " حتي قبل از اينكه حالم را بپرسند! حالا كه بزرگ شده ام ميفهمم چه سئوال ناجوانمرادنه اي از بچه اي ۷- ۸ ساله ميپرسيده اند . ايران را دوست داشتم به خاطر تعطيلات و سفرها و خانهء مادر بزرگ و كويت را دوست داشتم به خاطر مهر و آغازِ مدارس . غربت و دوري از فاميل چندان مفهومي برايم نداشت و دوستان مدرسه ام همه كويت بودند . البته بعدها همه چيز عوض شد , همزمان با جنگ خليج اول . همسايه هاي فلسطيني از كويت اخراج شدند و دوستانِ مدرسه هر كدام به سمتي رفتند و ما هم چند سالي ايران ماندگار شديم و تمام آن دوستيها در آوارگي جنگ گم شد.هممم... داستان طولاني تر از اين حرفهاست .امروز هوا غبار زده است و در كويت گاه گاهي به آن عادت داريم وقتي آسمان زرد ميشود و همه جا رنگ خاك ميگيرد كه يادمان بماند اگر چشممان دريا را ميبيند اما در محاصره صحرا هستيم . |
|
|
|
بارون بهاري 10:53 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
توي بزرگراه كبوتره ميخوره به پهلوي ماشينِ جلويي كه سرعتش حدوداً ۱۲۰ كيلومتره و يك مشت پَر پخش ميشه روي شيشهء جلوي ماشينم و كف بزرگراه , بي اختيار جيغ كوتاهي ميكشم . از ماشيني كه زده به كبوتره ( البته كبوتر زد به اون !) سبقت ميگيرم و برميگردم تو صورت راننده نگاه ميكنم , انتظار دارم ناراحت ببينمش يا در حالتي كه به آينهء عقبش چشم دوخته باشه . اما چهره اش هيچي نشون نميده , شايد حتي متوجه نشده كه كبوتري باهاش تصادف كرد و پخش فضاي پشت سرش شد. شايد همه اش تقصير كبوتريه كه ۱ متري زمين پرواز ميكنه. احتمالا پرندهه وقتي فرشته ها دليل مرگش رو براش توضيح بدند از همه ناراحتتره كه ميفهمه چقدر پايين پرواز ميكرده . |
|
|
|
بارون بهاري 7:23 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
به رئيسم ميگم ۲ هفته مرخصي ميخوام كه يك سفر برم ايران . ميگه :برو يك جاي ديگه چرا ايران. ۱۰۰۰ تا فكر هم زمان توي ذهنم ميچرخه . خداييش ايران كاري ندارم , نه دلم اونجا پيشِ كسي هست نه براي كسي تنگ شده و نه كسي هست كه توي فردوگاه به استقبالم بياد . از طرفي هتل رفتن و گردش شهري كردن رو در هر شهر و كشور ديگه اي ميشه كرد. آلودگي صدا رو كه بيخيال بشم از آلودگي هوا نميشه گذشت . هر بار كه اومدم ايران هفتهء اول مشكل تنفسي داشتم . وقتي هم كه پامو از خونه بيرون ميگذارم همه اش نگرانم كه كسي از آحاد ملت يا خدمتگزارانِ اسلام بهم گير نده . سعي ميكنم ساده تر از حدي كه در جامعه امروزه ايران معموله بپوشم اما باز هم نگاههاي خيره رو حس ميكنم . نه اينكه من تحفه اي باشم اما خيره و وقيح نگاه كردن ظاهرا تبديل به يك خصوصيت ملي شده . يكي از تفاوتهاي اينجا با ايران اينه كه به ندرت با كسي چشم به چشم ميشي . اما توي ايران هر طرف كه نگاه كني با يكي چشم به چشم ميشي . خانم حنا از سفر اخيرش به ايران مطلبي نوشته بود كه ميتونه بيان حال من هم باشه . هر بار كه سفري به ايران ميكنم از وقاحت و بي ادبي همه گير بيشتر متعجب ميشم . دخترهايي كه به آدم تنه ميزنند و رد ميشند بدون گفتن يك ببخشيد يا حتي بدون اينكه نگاه كنند به چه كسي تنه زدند ,مغازه داراني كه آنچنان با منت جنسشون رو ميفروشند كه آدم شك ميكنه كه نكنه دارند صدقه ميدهند . فكرها رو گوشه اي ميگذارم و فقط لبخندي به رئيسم ميزنم . ميگم : ميترسم ديگه فرصتي نشه كه برم ايران با اين جريان تحريمها و تهديدها بهتره تا تابستان نشده يك سر برم . ميگه : نگران نباش فوقش نيروگاهها رو بمباران ميكنند . باز ۱۰۰۰ تا فكر توي ذهنم ميچرخه . آخه مرتيكه تو از بمباران چي ميدوني به جز اوني كه توي روزنامه خوندي و توي تلفزيون ديدي . شما كه نه زمان جنگ اول نه جنگ دوم خليج يك بمب روي سرتون نيافتاد . اگه ميافتاد تا دنيا دنيا بود اسم هيچ بمبي رو به اين راحتي و با لبخند نمي اورديد . شما كه وقتي كشورتون رو گرفتند بابت هر روز بيكاري در زمان اشغالِ كشورتون از دولت حقوق گرفتيد از جنگ چي ميدوني ؟! اگه يك روز بي برقي ميكشيديد و توي صف بنزين و نفت و اغذيه و دوا مي ايستاديد ,اسم تحريم رو نمي آورديد . باز هم لبخند ميزنم و ساكت ميشم و ميگم :آره شايد ..اما بهتره يك سر برم . |
|
|
|
بارون بهاري 9:51 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
همه اش مي پرسي مشكل كجاست ؟ متوجه نميشي كه من در زندگيم احتياج به يك هم تيمي دارم , كسي كه گرمكن اش رو در بياره و بياد وسط زمين و يك قسمت رو پوشش بده براي گل زدن براي گل نخوردن , نه يك رضا بوقي كه از كنار زمين با تمام نيروش تشويق كنه بعد هم فكر كنه همه تواني كه داشته رو در حمايت از من به كار برده. هنوز فرق اين دو تا رو با هم نفهميدي . |
|
|
|
بارون بهاري 3:24 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
هوسِ يكي از اون كارهاي ممنوع رو كردم كه خيلي درد آور هم باشه . "حوّاي" درونِ من عجيب ويارِ سيب كرده ! |
|
|
|
بارون بهاري 6:22 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
۳ سال از اولين روزي كه شروع به بلاگ نويسي كردم ميگذرد . آن زمان كه آغاز به نوشتن كردم تنها و ناراضي از سير حركت زندگي ام بودم . اين روزها تنها چيزي كه تغيير كرده پذيرفتن وضعيت است . ديگر دست و پا نميزنم و تقلا نميكنم . عادت دادم خودم را به سينما رفتنهاي تنها در پايان هر هفته به قدم زدنهاي تنها كنار دريا ,خريد كردن بدون نظر خواهي از كسي و لذت بردن از زيباييها بدون حسرت حضور كسي را در كنارم داشتن . هنوز راههاي بسياري هست كه تنها سفر كردن در آنها را بايد به خودم بياموزم اما براي غصه هاي كم و بيش بي ارزشي كه دارم ديگر اشكي نميريزم و به تنهاييم كاملا خو گرفته ام . |
|
|
|
بارون بهاري 11:27 AM
|
يادداشت(0)
|
|