|
|
Tuesday, October 25, 2011 |
|
|
|
|
|
به خنده ای که تمام پهنای صورت توپولوش و دسک تاپ کامپیوترم رو پوشونده نگاه میکنم و چاره ای ندارم جز اینکه منهم لبخند بزنم. کاش میشد این دخترک برای همیشه توی ۱۰ ماهگی بمونه. حیف این قهقه های با تمام وجود و معصومانه است که در بزرگسالی گم بشه. |
|
|
|
بارون بهاري 11:41 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
به طور تصادفی یکی از تاریخهای کنار وبلاگم رو انتخاب میکنم و روش کلیک میکنم. دسامبر ۲۰۰۳ است. نوشته هام رو میشنیم میخونم و بعضی از دیالوگهایی که نوشتم رو. سعی میکنم به خاطر بیارم کی بود و جریان چی بوده اما فعلا یادم نمیاد. شاید بعدا. اما یه چیز رو خوب یادمه. زجری که چندین سال پیاپی برای پوست انداختن کشیدم. |
|
|
|
بارون بهاري 11:41 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, October 11, 2011 |
|
|
|
|
|
برای اولین بار در زندگیم دلم به طرز هولناکی برای یه بچه ۱۰ ماهه تنگ میشه. اونهم بچهْ دوستِ دوستم ! ۴ روزه میام توی جی میل منتظر میشم بلکه مامانش بیاد اونلاین و توی وب کم بچه اش رو ببینم. الان هم نشستم منتظر. |
|
|
|
بارون بهاري 9:56 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, October 06, 2011 |
|
|
|
|
|
It says : 3 apples changed the world, eve's apple, newton's apple & steve job's apple |
|
|
|
بارون بهاري 6:40 PM
|
يادداشت(0)
|
|