|
|
|
|
|
كرمهايي كه در هم ميلولند و انسانهايي كه بزرگترين فتوحات زندگيشان را در تعداد دفعات ا*رگاسمشان ميدانند دختري كه با صداي كشدار ميگويد :" خواهششششش ميكنم عشششقي " پسر ي كه در ادامه حرفش ميگويد :" چه كنيم ديگه ما كشته مردهء يك تيكه گوشتيم " ... و من كه تحمل ديدن و شنيدن پلشتي را ندارم تنها راه فرارم فكر كردن به توست كه هم جنسم هستي در تنفر از پلشتي |
|
|
|
بارون بهاري 1:30 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
خواب ديدم از توي خيابون سرك كشيدم توي اتاقت .. نميدونم چطور اونقدر قدم بلند شد كه تونستم ببينمت ,تو حس كردي يكي داره نگاهت ميكنه , سرتو بلند كردي و من بلافاصله چسبيدم به ديوار ..بيشتر خم شدي بطرف پنجره من هم بيشتر مخفي كردم خودمو .پا گذاشتم به فرار اما به يك آيينه رسيدم ايستادم و موهامو مرتب كردم . توي دلم براي خودم بهانه جور كردم كه چون موهام مرتب نبوده فرار كردم . مصمم شدم برگردم و نترسم كه منو ببيني اما ديگه خيابون نبود مزرعه بود و كشتزار و من گاهي پام توي خاك پيچ ميخورد اما زير لبي , گاهي هم بلندتر ميگفتم :"مخفي نميشم , فرار نميكنم " باز رسيدم پشت پنجره ات اما ديگه چراغ خاموش بود و تو هم نبودي . رفته بودي دنبال سايه اي بگردي كه سرك كشيده بود توي اتاقت . |
|
|
|
بارون بهاري 12:25 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
بازار ..بازار...بازار....خلاصهء داستانِ بشريت.. بده و بستان , گاه هم قيمتها ميشكند و آنچه اول فصل تمام بها فروخته ميشد به نصف بها به حراج گذاشته ميشود . |
|
|
|
بارون بهاري 1:09 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
دلم ميخواد كثافت ترين موجود هستي باشم بلكه ديگر ديدن هيچ كثافتي آزارم ندهد . خسته شدم از اين "من"ِ پرهيزكارِ باز دارندهء ترسو |
|
|
|
بارون بهاري 11:06 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
در كودكي در محضر والدين درس اين آموختم كه با غريبه ها حرف نزن , با غريبه ها دوست نشو به غريبه ها اعتماد نكن , در را به روي غريبه ها باز نكن. كودكي گذشت و ايام ياغيگري و تمرد نوجواني رسيد و از سر لجبازي با هر غريبه اي حرف زدم و با هر نا آشنايي آشنا شدم و هر زمان كه توانستم از آموخته هاي كودكي ذهنم را آزاد كنم اعتماد كردم . نوبت جواني كه شد با وسواس تلاش كردم فرق بين افراد را براي اعتماد كردن و نكردن با گزينه ها و نشانه ها بازشناسي كنم . جواني هم كم كم ميگذرد و تمام عمر به آن گذشت كه آيا اعتماد م يا بي اعتماديم درست بود يا نادرست . بدتر آنكه نفهميدم در اعتماد چه مزيتي است و در بي اعتمادي چه مضراتي . امروز كه با اخم جوابت را دادم...امروز كه گريه ام گرفت و امروز كه تا مرا نخنداني خداحافظي نكردي يكبار ديگر فهميدم كه بي اعتماديم نميگذارد ببينم چقدر دوست داشتني هستي و چقدر دوستت دارم . |
|
|
|
بارون بهاري 12:13 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
دختره يك بند بازحرفه ايه توي يك سيرك خيلي مهم..شايد مهمترين سيرك دنيا.. همين سيرك ِ كه يك اسمي تو مايه هاي " Cirque du ole" داره . دختره برزيليه با جثه ريزه, پوست سفيد , موهاي خيلي كوتاه , لبهاي باريك با يك خال ريز بالاي لبش , چشمهاي درشت و نگاه خيلي بي شيله پيله..دختره با دوست پسرش زندگي ميكنه. پسره هم برزيليه با قد بلند و پوست روشن ..پسره روي كاناپه دراز كشيده و ميگه كه دلش واسه خونه تنگ شده..روي نقشه انگشتش رو ميگذاره رو فرانسه و ميكشه تا ريودوژانيرو. پسره تصميم ميگيره يك سر برگرده خونه ...دختره هر روز توي سيرك تمرينهاي طاقت فرسا ميكنه , دختره خيلي دلش واسه پسره تنگ شده , اون تنها شخصيه كه وقتي ميره خونه ميتونه بهش بگه طول روز از چه چيزهايي نگران شده . بعد از ۲ ماه پسره قراره بر گرده. دختره با اندام ريزش با نگاه بچه گانه اش از پشت شيشه داره راهرويي كه مسافرها مياند رو نگاه ميكنه ...پسر با قد بلندش از دور لبخند زنان معلوم ميشه..دختر بي اختيار يك كوچولو ميپره بالا و چند قطره اشك زير پلك پايينش ميشنه ..پسر خسته و ژوليده پوليده است با يك نگاه خيلي مهربون ..توي تاكسي دختر داره ميخنده پسر سرشو ميگذاره تو سينه دختر و چشمهاشو ميبنده .. دختره سر پسر رو بغل ميكنه , پسر صورت كشيده است و چشمهاي خيلي درشتي داره با يك لبخند خيلي قشنگ ..درست به قشنگي لبخند دختر . پي نوشت : "Cirque du Soleil " |
|
|
|
بارون بهاري 10:19 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
سكوت ۲ دقيقه اي لندنيها و اروپاييان را از تلفزيون ميبينم و سريال عكسها و گلهايي كه نثار ۵۳ نفر لندني ميشود و فرياد اينكه انسانهاي بيگناه كشته شده اند... آري بيگناه بودند اما فكرم جاي ديگريست.. چه كم بازي كردند...چه كوتاه بود عمر نگاههاي كنجكاوشان .. آن ۳۰ كودكي را ميگويم كه ديروز در بغداد كشته شدند.. مثل هميشه آمده بودند دور يك زرهي آمريكايي كنجكاوي كنند و بخندند و لا بد سر به سر سربازهاي آمريكايي بگذارند و با اشاره به هم نشانشان بدهند.. كسي برايشان هيچ سكوت نكرد حتي مويه هم نكرد جز مادران و پدران داغدارشان . چه مردن در جنگ بي ارزش است چه مردن در اين گوشه دنيا بي ارزش است ..چه زندگيها حتي ذره اي به هم نزديك نيستند مساوي بودنش پيشكش . جاي آنها هم خيلي خالي خواهي بود , ميداني كه ...بچه ها هم صبح بود كه رفتند ... ميداني كه . |
|
|
|
بارون بهاري 10:53 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
لالموني گرفتم ,از نوع وخيميش. موقع خواب ميگه : به دختر توي آيينه نگاه كن و بهم شب بخير بگو , ميگم....اما پتو رو كه ميكشم سرم صداي تو كه خيلي وقته نيستي ميپرسه...تو اين يكسال چند بار به يادم بودي ..ميگم جوابت همون جواب پارسال :" هر روز ..هر ساعت..هر شب..هر نصفه شب " اما آخه يكسال پيش هم كه صدا نداشتي ..فقط تو خوابم صدا داري .. اونجا هم كه مدتهاست نيومدي |
|
|
|
بارون بهاري 12:51 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
اگه مدتهاست فيلم مزخرف نديديد و مدتهاست يادتون رفته چطور ميشه ۲ ساعت نشست يك فيلم رو ديد و تا آخرش منتظر بود بلكه داستان شروع بشه و اگه يادتون رفته كه چطور كارگرداني معروف ميتونه با ميليونها دلار فيلمي بسازه ۲ زاري كه حتي قدرت سرگرم كردنت رو نداشته باشه و چطور " تام كروز " ميتونه بازي آبكي ارائه بده حتما فيلم " War of the Worlds " رو ببينيد . صحنه هاي مهيج و پر جيغ كه زياد داشت فيلم اما براي اينكه دست خالي از اينجا نريد ۲ تاشو تعريف ميكنم. جناب ري "تام كروز" با ۲ تا بچه اش از حمله ماشينهاي فضايي توي زير زمين مخفي ميشه و بعد از يك شب تا صبح كه از زمين و آسمون انواع بلايا ميباره صبح كه مياد بيرون خونه تبديل به يك ويرانه شده در و سقف و خيلي چيزها نداره جلوي خونه يك هواپيماي مسافربري كه تيكه تيكه شده افتاده..تا چشم كار ميكنه فقط خرابي هست و آتيش و آنگاه ايشون با ترس و وحشت با ۲ تا بچه اشون ميپرند سوار ماشين كاملا سالمشون ميشند كه از شب قبل جلوي خونه پارك كرده بودند و به فرارشون ادامه ميدند !!!!! در آخر فيلم ماشينهاي غير قابل شكست فضايي ناگهان به قدرت قادر يكي يكي گيج ميخورند و شروع به از بين رفتن ميكنند ظاهرا چون مدت ۲ ساعت فرار و آتش و جيغ فيلم به پايان رسيده !! يا شايد هم توي خون آدمها چيزي بوده كه بهشون نساخته و الله اعلم من كه نفهيمدم چرا يك دفعه در عرض ۵ دقيقه اين موجودات كه هيچ توپ و تانك و مسلسي بهشون اثر نميكرد شكست خوردند..البته هنوز صحنه هاي ناب تعريف كردني زياد داره اين فيلم اما شنيدن كي بود مانند ديدن ! واقعا كه دست مريزاد آقاي "اسپيلبرگ" |
|
|
|
بارون بهاري 10:08 PM
|
يادداشت(0)
|
|