|
|
Sunday, February 27, 2005 |
|
|
|
|
|
من نميفهمم چرا پاپها بايد اينقدر پير باشند كه هميشه مريض باشند.. فكر كنم پاپها انقدر زندگي را دوست دارند كه تا صدها سال به آن چسبيده اند . من هميشه پاپ را در يك ماشين كوچولوي شيشه دار ديده ام , زبانش را هم بلد نيستم . حتما پاپ ميداند كه خدا براي سعادتمند كردن انسان وجود دارد يا براي بدبخت كردنش و حتما براي تمام آنها كه زبانش را ميفهمند توضيح ميدهد كه انسان خودش به بدبختي مي افتد يا خدا او را به بدبختي مي اندازد . .من نميدانم آيا پاپها هيچوقت به خودكشي هم فكر ميكنند . لابد ايمان پاپها خيلي قويست كه پاپ شده اند . |
|
|
|
بارون بهاري 12:44 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, February 24, 2005 |
|
|
|
|
|
خوب امشب كويت عروسي بزِ قنبره , شب عيد استقلاله . اينطوري هم كه من تو خيابونهاي اطراف خونمون ديدم دستور دادند كه هر چي پليس با ماشينهاشون يا موتورهاشون يا سوپر وانت هاشون و الخ .... نه خونه برند نه برگردند به مراكزشون و شبها رو تو خيمه و كنار خيابون و پياده رو بخوابند ! مثلا نمايش اينكه ملت نترسيد ما اينجاييم و اي تروريستها و مخلان آرامش شما بترسيد كه باز هم ما اينجاييم . ظاهرش كه بيش از ارامش بخشي مسخره است . امشب از خيابون كنار دريا كه پيچيدم تو خيابوني كه ميره دم آپارتمان افتضاحي بود ... ۴ تا پليس همزمان اشاره هاي شب نما دستشون بود و هر كدوم يك اشاره اي به ماشينها ميدانند , يكي ميگفت واسا همزمان اون يكي داشت ميگفت برو .. ۲ تا ماشين هم كوبيده بودند به هم ! احتمالا به خاطر همين واسا بروهاي مسخره شون . حالا خوبه هنوز هيچ جا رو تو كويت منفجر نكردند با اينحال از يكماه پيش كه سر و صدايي شد كه يك گروه تروريست قصد دارند دمار از روزگار امرييكاييها تو كويت در بيارند حتي تو نمايش اول هم سالنهاي سينما نصفش پر نميشه ! حالا اونها گفتند خارجيها رو ميكشيم چرا كويتيها زرد كردند و ديگه سينما نمياند رو نميدونم . از اونجا كه در ۲ سال گذشته تقريبا هر آخرهفته سينما رفته ام "سو اي نو وات ايم تاكينگ ابوات " . روز شنبه هم "عيد آزاديه " ,اوليش استقلال از انگليس دوميش آزادي از عراق . القصه كه فعلا اينجا ملت تا ۳ روز بوق بوق دارند . |
|
|
|
بارون بهاري 8:47 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Monday, February 21, 2005 |
|
|
|
|
|
علرغم تمام مشكلات فقط يكبار ديدم كه پدرم گريه كنه . ۱۸ سال پيش , شبي كه مادرم بهش گفت از ايران تلفن زدند و مادرت فوت شده . اول ساكت شد بعد بغض كرد بعد سرش رو با دستاش پوشند و صداي هق هقش سكوت اتاق رو شكست , براي اولين و آخرين بار.اما ديشب من باز اشك پدرم رو ديدم..وقتي با تلخي ميگفت , خواهرت كه رفت..برادرت هم داره ميره.. تو هم.. و كم كم كلمه هاش در بغضش شكسته و جويده شدند و به سختي جمله اش را تمام كرد :"و من اينجا تنها ميمونم " .. و سرش رو چرخوند كه اشكش رو نبينم .من چطوري بايد به اين پيرمرد دلداري بدم |
|
|
|
بارون بهاري 10:19 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, February 19, 2005 |
|
|
|
|
|
چرا وقتي بايد بخوابم نميخوابم چرا تا آخر عمرم نميخوابم چرا وقتي ميگم خدايا تورو خدا اصلا انگار نه انگارت چرا وقتي داد ميزنم چرا بهم روح دادي جواب نميدي چرا وقت ميپرسم چرا ذره ذره پسش ميگيري جواب نميدي |
|
|
|
بارون بهاري 1:08 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, February 08, 2005 |
|
|
|
|
|
پتو رو سرم ميكشم ..چشمهامو ميبندم ..بايد راهي پيدا كنم..بايد راهي باشه تا اون يك روزي كه با تو هستم تا ابديت طولاني بشه . غصه هامو لبخند ميزنم . هميشه راهي هست .
حواست كجا بود وقتي روياي "and they lived happily ever after " رو ازم گرفتي . شايد من بخوام ايمان دشاته باشم كه "پينوكيوي چوبي " آدم ميشه چرا ميگي نميشه .
دلم براي هر دو تا ( ۱ ,۲ ) ديفيد تنگ شده
|
|
|
|
بارون بهاري 6:17 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, February 06, 2005 |
|
|
|
|
|
ميگويي دوستم داري , ميگويم دوستت دارم پس اين تنهايي براي چيست
ميگويي مرا ميخواهي , ميگويم تورا ميخواهم پس اين فاصله براي چيست
|
|
|
|
بارون بهاري 8:01 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, February 03, 2005 |
|
|
|
|
|
معجزه زن بودن انگاه است كه تمام زيباييها را قادري حتي با تنها رقصيدن جلوي آيينه ببيني و تك تك روياهايي عاشقانه ات رو در حركت مو و خطوط بدنت مرور كني
|
|
|
|
بارون بهاري 11:28 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Tuesday, February 01, 2005 |
|
|
|
|
|
بيا قايم موشك بازي كنيم..تو چشمهاتو ببند من توي بغلت قايم ميشم.. يادت باشه اگه چشمهاتو باز كني سُك سُك ميكنم ميبازي .
|
|
|
|
بارون بهاري 12:05 PM
|
يادداشت(0)
|
|