|
|
|
|
|
رعد و برق شدیده ; بعد از آخرین اصلاحات بالاخره ۳ تا لباس شبی که برای مهمونی عروسی ماه آینده خریدم آماده است . به سرعت سوار ماشین میشم قبل از بارندگی. صدای سوت و فریاد و بعد از اون بوق ماشینها و آتیش بازی مصریهایی که فینال بازیهای آفریقا رو بردند از خیابانها بلند میشه. احتمالا این بارون شدید جلوی رقصهای خیابونیشون رو میگیره. شب همچنان رعد و برق ادامه داره ; خوشحالم که ابرهای غلیظ هم افکارم و هم کانالهای ماهواره منجمله برنامه " اوپرا" رو قطع میکنه. برنامه اش در مورد مردهاییه که زندگی دوگانه و پر دروغی داشتند و موضوع به شدت داره آزارم میده چون میدونم تو هم یکی از اون مردها بودی هر چند دلم نخواست و نمیخواد باور کنم. |
|
|
|
بارون بهاري 9:48 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Tuesday, January 26, 2010 |
|
|
|
|
|
هر هتلی میرفتیم همیشه صبر میکردی اول من انتخاب کنم کدوم طرف تخت میخوام بخوابم. یادته ؟ Labels: P. |
|
|
|
بارون بهاري 9:36 PM
|
يادداشت(4)
|
|
|
|
|
|
isn't it ironic...dontcha think
امروز سرحساب میشم میبنم از اول سال توی این ۱۷ روز همه اش ۳ ساعتی بیشتر همدیگه رو ندیدم. خونه هامون کمتر از ۱۰ دقیقه فاصله داره . از صبح تا عصر توی یه شرکتیم اما شرایط لعنتی نمیگذاره. صبح جمعه بعد از یه هفته بالاخره از اسکندریه برمیگرده و شنبه یکساعتی میریم بیرون . اون باید کلی امور شخصی و کاری رو مرتب کنه برای یکشنبه که باز مسافره. یکشنبه دیر میرسه شرکت و زود هم باید بره فرودگاه. وقتی میرسم فرودگاه مجبورم یکساعت منتظرش بشم ; کلیدهاشو توی خونه جا گذاشته و میون راه مجبور شده باز برگرده خونه. به خودم دلداری میدم که نیمساعتی وقت داریم بشینیم تا قبل از اینکه بره. اما تا بارشو تحویل میده باید بره که توی اون نیمساعت قبل از پرواز گزارش مهمی رو بفرسته برای دفتر سعودیه . وقتی اینو میگه بی اختیار میزنم زیر گریه . بغلش میکنم میبوسمش و از فرودگاه میزنم بیرون. حتی یادم میره ۱ دقیقه صبر کنم تا از پشت شیشه طبق عادتمون براش دست تکون بدم. پیغام میده که دنبالت گشتم پشت شیشه نبودی . تمام راه تا خونه تا ۳ ساعت بعد تا الان دارم گریه میکنم . برای اون نیمساعتی که مال من نشد ! خودم نخواستم برم . خودم یکهفته شب و روز باهاش بودن رو کوبیدم به دیوار .خودم چمدونم رو بستم و گفتم نمیام پس دیگه چه مرگمه !Labels: S. |
|
|
|
بارون بهاري 10:45 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
۳۰ نوافمبر میگه : خواهش میکنم ویزا رو بگیر جاست این کیس . ۲۸دسامبر بالاخره راضی میشم اقدام کنم . جاست این کیس ۳۱دسامبر ۳ روزه ویزا آماده است. اولین کشوریه که اینقدر سریع بهم ویزا میده. صبح زنگ میزنه که کجایی? باید قبل از رسیدن به شرکت ببینمت. میگم : نمیشه چون من دیرتر میام و میخوام برم پاسپورتم رو از سفارت بگیرم . میرم سفارت و پاسپورت رو میگیرم . با قدمهای سریع میرم طرف ماشینم و همونموقع است که میبنمش کنار ماشینم پارک کرده آخرین روز ماهه و شرکت "کژوال دی" داریم و از کت و شلوار و کرواتش خبری نیست با ناباوری در ماشینش رو باز میکنم و میپرسم تو اینجا چی کار میکنی؟ با یه لبخند گوش تا گوش میگه به جای این سئوالها سوار شو. با دامن تنگ سواره جیپ شدن سخته و چاکش کمی پاره میشه . بعدش بوسه است و طعم توت فرنگیهایی که با هم میخوریم و دستهای من که مثل هر روز بوی ادکلنش رو میگیره. کارمون دیر شده ;میپرم پایین . آفریقای جنوبی باید کشور جالبی باشه. یکی از اونجاهایی که اگه اصرار و بودن با اون نبود حالا حالا ها پامو اونجا نمیگذاشتم. ۱ ژانویه ایمیل میزنم بهش که تحمل شرایط زندگیت برام سخته . باهات نمیام سفر . ترجیح میدم ازت دور بمونم و دوستت داشته باشم تا اینکه بهت نزدیک باشم و شرایط رابطه عذابم بده. ۷ ژانویه برای بار دهم به ویزای آفریقای جنوبی ام نگاه میکنم . تا ۲۸ مارچ اعتبار داره. ته دلم میگم خدا رو چه دیدی شاید شرایط تا اون موقع تغییر کرد. شاید دوباره خواست بره و منم باهاش رفتم. |
|
|
|
بارون بهاري 12:34 AM
|
يادداشت(0)
|
|