|
|
Sunday, December 30, 2007 |
|
|
|
|
|
خوشم نمياد بشنوم : نميدونم چرا اما دلم برات تنگ شد يا نميدونم چرا يهو يادت اوفتادم . چرا خسیسیت میاد بگی چون هم صحبتيت لذت بخشه يا چون شنونده خوبی بودی و هستی برام يا چون هيچکس مثل تو دست نکشيده روی موهام يا چون فقط تویی که وقتی میگم بستنی شکلاتی میدونی مقصودم کدوم طعمه یا ... اينهمه دليل هست توی دنيا و چقدر بی معنيه که تو ندونی چرا دلت برام تنگ شده . |
|
|
|
بارون بهاري 10:41 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Friday, December 28, 2007 |
|
|
|
|
|
نميدونم چقدر وقت ديگه طول ميکشه تا واقعا یاد بگیرم و بتونم اسکيت کنم مخصوصا که حتی رول اسکيت هم بلد نيستم و يکباره رفتم سراغ مدل يخيش ! فعلا که تمام مفاصل بدنم اضافه بر کمرم به شدت درد ميکنه و تنها کاری که ميکنم قدم زدن روی يخه ! امروز رفتم سینما « بی مووی » رو دیدم . فیلمش برای يکبار ديدن روی دی وی دی خوبه و يا ۲ ساعتی لبخند زدن توی سينما اما کار به خنده يا قهقهه نميرسه . با مزه است اما به خوشمزگی کيک شکلاتی نيست. .شنيدم توی ايران مصرف دخانيات در رستورانها رو ممنوع کردند . من يکی اگه اين طرح توی کويت هم اجرا بشه به شدت ازش استقبال ميکنم . آقا اين ملت کويت قبل از صبحانه سيگار روشن ميکنند و به نظرم توی خوروپف خوابشون هم سيگار به دهن ميخوابند. اکثرشون هم جوونهای ۱۱ تا ۲۰ ساله هستند . البته قبول دارم که دولت زيادی پر روئه که به همه کار مردم ميخواد گير بده اما چون سيگاری نيستم دروغ چرا هميشه توی اماکن عمومی احساس ميکنم سيگاريها حريم خصوصی منو هم براش ذره ای احترام قائل نيستند و يکبار از ميز بغليشون نمیپرسند آقا / خانم دود سيگار ما برای شما آزار دهنده است يا نه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:50 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Thursday, December 27, 2007 |
|
|
|
|
|
۶ روز تعطيلی عيد قربان اومد و رفت . ۲ روزی به خوردن و خوابيدن ۲ روزی به يادگيری اسکيت روی يخ ۲ روزی به بولينگ و چت و انار و هندونه . کريسمس هم اومد و رفت و غرق شدم و بالا آوردم ميون دهها هزار هندی و فيليپنی که مثل هر سال هجوم آوردند به تنهای کليسای کويت که خيابون بغلی محل کارمه . زندگی با مناسباتش ميگذره و من ... من ؟ من...! من ... اينجام .. هستم ! هستم ؟ شايد ! |
|
|
|
بارون بهاري 12:22 AM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Friday, December 21, 2007 |
|
|
|
|
|
راسته توی دنيا فقط دو نوع داستان عاشقانه وجود داره . ۱- دختره , پسره رو ول ميکنه ۲- پسره , دختره رو ول ميکنه |
|
|
|
بارون بهاري 11:37 PM
|
يادداشت(4)
|
|
|
Tuesday, December 18, 2007 |
|
|
|
|
|
برای پاسکال : بدون پيچيدگيهای روشنفکر مابانه بدون غصه های بی دليل بدون بازيهای کودکانه دوستت دارم سادهء ساده همانگونه که هستي |
|
|
|
بارون بهاري 1:31 AM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Monday, December 17, 2007 |
|
|
|
|
|
ميرسم خونه لباسهامو در ميارم که لباس خونه بپوشم . به خودم ميام ميبينم باز همون لباسهای بيرونم رو پوشيدم و ايستادم وسط اتاق . کمی فکر ميکنم کجا بودم و چيکار ميخواستم بکنم تا یادم بیاد لباسها رو کندم و دوباره همونها رو پوشیدم . آونوقت تازه یعنی چی که من تازه امروز متوجه شدم جمعه شب يلداست اونهم از آقایی که توی اروپا زندگی ميکنه. |
|
|
|
بارون بهاري 6:22 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Sunday, December 16, 2007 |
|
|
|
|
|
گفته بودیم بدون دراما و دلخوری . خوب خدا رو شکر دراما نشد اما کمدی تلخی شد. |
|
|
|
بارون بهاري 6:14 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, December 15, 2007 |
|
|
|
|
|
دختره سومین مرد رو هم صمیمانه بغل میکنه و ايمان مياره که هنوز هیچی در مورد خودش نمیدونه . |
|
|
|
بارون بهاري 2:37 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Friday, December 14, 2007 |
|
|
|
|
|
کی گفته در اعتراف آرامشه ؟ مزخرفترين اتفاقه اعتراف کردن. |
|
|
|
بارون بهاري 1:15 AM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Wednesday, December 12, 2007 |
|
|
|
|
|
نفس کشيدن کم ميارم . حالا دنيای فلسفی ام اينقدر کوچک شده که: آيا تقصير لباس تنگمه يا دل ِ تنگم که نفس کم میارم . |
|
|
|
بارون بهاري 6:20 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, December 09, 2007 |
|
|
|
|
|
گور بابای اين زندگی که به هيچ چيزيش نميشه دلبست و از هيچ چيزيش نميشه دل کند . |
|
|
|
بارون بهاري 10:20 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Saturday, December 08, 2007 |
|
|
|
|
|
خونمون دزد اومد, فروشگاه بابا هم آتيش گرفت اما سلسله خوابهای بدم تموم نميشه . آسمون گرفته است و خورشيد نورش مثل يک چراغ چشمک زن کم و زياد ميشه ; کم کم ميتونم مستقيم بهش نگاه کنم , مثل ماه شده با همون چهره ای که روی ماه ماسيده . يک جفت چشم با دهانی باز . کم کم صورت ماه گونهء خورشيد از درد در هم میپچه و چيزی مثل سرنگ باقيمانده نورش رو ميمکه و خورشيد خاموش ميشه . توی خواب ميفهمم که اين پايان زمينه هر چند قراره مدتی طول بکشه تا همه چيز تمام بشه . و ناگهان من دم در يک درمانگاه دولتی ام با صفی چند صد نفره برای ويزيت شدن . نميدونم چرا بايد برم دکتر اما توی صفم تا نوبتم بشه . تازه دارم به نوبتم نزدیک شدم که سر از قله یک کوه در میارم که مسابقات کارتینگه ! و ماشین من داره عقب عقب از جاده مارپیچ پایین میره و نه ترمز دستی و نه ترمز هیچ تاثیری برای ایستادن ماشین نداره... و خواب همچنان ادامه داره ... |
|
|
|
بارون بهاري 8:45 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Thursday, December 06, 2007 |
|
|
|
|
|
اینروزها خلاصه احوالم اینه : عصارهء عسيری که اسیره |
|
|
|
بارون بهاري 9:27 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Tuesday, December 04, 2007 |
|
|
|
|
|
گاهی هم خوشبختی به شکل يک آلمانی سراغ آدم مياد که به ايرانی ميگه : « ميون حرفتون کله قند » |
|
|
|
بارون بهاري 10:13 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Monday, December 03, 2007 |
|
|
|
|
|
يکماه نشده از مرخصی برگشتم ولی انگار يک قرنه . تک تک ثانيه های تعطیلیم از دماغم در اومده این ۳ هفته . نوافمبر بدترين ماه سال بوده تا اين لحظه . |
|
|
|
بارون بهاري 6:57 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, December 01, 2007 |
|
|
|
|
|
دورتر که ميشی هر وقت حالم رو میپرسی راحتتر ميتونم ناراحتیهام رو مخفی کنم و بگم «خوبم ..عالی ام » . لطفا به دور شدنت ادامه بده |
|
|
|
بارون بهاري 9:16 PM
|
يادداشت(1)
|
|