|
|
|
|
|
تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه میخوای بندازی چی ؟ بندازی تو شهر بازی این مانترای دختر خالهٔ ۲ ساله ام که از کله سحر تا وقت خواب میخوانه . پس فعلا تاب تاب عباسی. |
|
|
|
بارون بهاري 2:59 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Wednesday, October 24, 2007 |
|
|
|
|
|
سکهء پیشوازی , گلهای ارکیده و مریم و رز ی که دایی آورده توی گلدان روی میز ,کنار سماور . آش رشتهء نذری زن دایی; کنار حیاط مادربزرگ همانجا که بوته های گل رز بالا رفته و غنچه باز کرده اند . هوای ابری و آسمانی دقیقا به رنگ همان روز ِ بارانی کودکی ام که در کوچه مادر برزگ چرخ سواری میکردم و برگهای زردی که رقصان قاطی رشته ها میشوند . خاله و دختر خاله ها و مامان دور دیگ آش زیر لب و بلند برای سلامت همه و به خونه بخت رفتن همه دعا میکنند . خلاصه اش یعنی اینجا, امروز. ایران, اصفهان . |
|
|
|
بارون بهاري 5:18 PM
|
يادداشت(9)
|
|
|
|
|
|
خوبه یه نمه بارون زد تا دیوونگی کنم /کنیم و بگم تقصیر ما نبود مقصر بارونه .وقتی کنارم بودی , اگه این یه نمه بارون نمیومد روی شیشه های ماشین بشینه, تا آخر عمر به دلم میموند . همه اش ۲۰ دقیقه است جدا شدیم و دلم تنگ شده براش. چطوری باید یکسال رو بگذرونم نمیدونم . لا بد مثل پارسال و سال قبلتر و سال قبلترش . |
|
|
|
بارون بهاري 12:04 AM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
متاسفانه هنوز دوستش دارم |
|
|
|
بارون بهاري 10:57 PM
|
يادداشت(5)
|
|
|
Thursday, October 18, 2007 |
|
|
|
|
|
چیه اینقدر ملت از تنهایی مینالند . من که توی این یکهفته هر چی آدم دیدم ۲ نفری بودند اصلا قحط آدم تکی یه . |
|
|
|
بارون بهاري 11:37 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Wednesday, October 10, 2007 |
|
|
|
|
|
کلی دلم ميخواد بنويسم اما اصلا وقت پيدا نميکنم . فعلا خودم واسه جون خودم که عزيزه اميدوارم سالم برسم ايران . تا بعد ببينم وضعيت اينتر نت و اونترنت اونجا چه طورياست. خيلی يکدنيا ممنون از اونهايی که منو واسه ديدن تحويل گرفتند . ۳ ساعت ديگه بايد برم فرودگاه بهتره بخوابم. شب به خير |
|
|
|
بارون بهاري 2:26 AM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Tuesday, October 09, 2007 |
|
|
|
|
|
اين روزها ديوونگی کامله تا ۶ وجب بالاتر از سرم توی شرکت کار ريخته سرم. ۱ ميليون کار نکرده برای سفرم مونده و تنها زمان آزادم از شرکت بين ۴ تا ۶ عصر و بعد از ۱۲:۳۰ نيمه شبه که ديگه هيچ بازاری باز نيست . ۲۴ ساعت هم تا پروازم بيشتر وقت ندارم . توی هر خيابونی هم که سر ميکشی ماشين توش غل ميزنه .به جای هیجان فقط دلشوره دارم و اعصاب خوردی چون نيمی از کارهام بلکه بيشترش به زمين مونده . روی همه اينا اين بلاگ رولينگ فلان فلان شده هم رفته روی اعصابم |
|
|
|
بارون بهاري 1:11 AM
|
يادداشت(2)
|
|
|
|
|
|
نميدونم کدوم پدر سوخته ای به رئيسها فهمونده که کارمنداشون عصای سحر آميز دارند و همه کاری ازشون بر مياد . |
|
|
|
بارون بهاري 1:25 AM
|
يادداشت(4)
|
|
|
|
|
|
داخل جعبه ام داشتم تومان و بعضی از مدارکی که ایران نياز دارم رو آماده ميکردم و برميداشتم که به برگه ای که مدتها پيش روش وصيتنامه ام رو نوشتم برخوردم . توی شرکت تمام برگه هايی که يک طرفش نوشته شده رو توی يک کشو ميگذارم برای چرکنويسی . وصيت نامه ام رو هم روی يکی از همون برگه ها نوشته ام و يکطرفش جدولهای درآمده . دوباره خوندمش و ديدم چقدر معلوماتش تاريخ گذشته است و اگه من توی يکسال گذشته ميمردم در واقع ۴ ميليونی که ديگه پيشم امانت نيست رو به عنوان امانت از حساب بانکيم برميداشتند ! و چندين ميليون ديگه رو که الان تصميم دارم جايی ديگه وصيت کنم به کسی ميدادند که اصلا دلم نميخواد يک ريال بهش کمک کنم ! تازه توصيه کردم که فلان پول رو هم برام حج برند در حاليکه خودم پارسال حَج ام رو رفته ام . بالای برگه هیچ تاریخی ننوشتم . ایندفعه یادم باشه تاریخ بنویسم .عجب وصيت احمقانه ای به جا ميگذاشتم اگه ميمردم ! اين وصيت فعلی رو چند سال تصميم داشتم بنويسم تا آخرش ۲ روز قبل از يکی از سفرهام که نميدونم کی بوده نوشته ام حالا هم بايد ۲ روز قبل از سفر بشينم يک چيزی بنويسم و امیدوارم ۲ -۳ سال طولش ندم تا وصیت نامهء چکنویسیه بعدی رو بنویسم .۲ تا موضوع هميشه برام نوشتنش رو سخت ميکنه اول اينکه احساساتی ميشم تا به پدر و مادرم ميرسم . نه ميتونم توی نوشته ام ازشون تشکر نکنم و نه ميتونم بنويسم چون گريه ام ميگيره ناجور . دوم اينکه نميدونم بگم کجا دفنم کنند چون مادرم قبلا يکجا رو وصيت کرده برای خودش و پدرم يک جای ديگه رو ! و من ميخوام پيش هر دوشون دفن بشم . |
|
|
|
بارون بهاري 5:29 PM
|
يادداشت(5)
|
|
|
|
|
|
سفر دلنشين تره وقتی به جز خودم کسی ديگه ای هست که برای دیدار روزشماری کنه . فعلا که نيست پس... سه لا وی . |
|
|
|
بارون بهاري 7:26 PM
|
يادداشت(8)
|
|