دوستان


آرشيو
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
July 2017


تماس
Barroon@gmail.com



Template by
ARDAVIRAF
 
 

Wednesday, December 31, 2003

 
   
  انساني رو ميشناسم كه خانوادگي نسل اندر نسل در خدمت ارتش ايران بودند. از خلبان و سرهنگ و ... تا رسيده به جمهوري اسلامي و خوب به علت وفاداري به شاه كنار گذاشته شدند. اين انسان سلول سلول بدنش با اعتقادات ايران شاهنشاهي كه به نظر ايشون بهترين الگو براي تمام عصور و تمام تمدنها بوده و هست بافته شده. با اينكه فرد جوان و تحصيلكرده در بهترين دانشگاه ايران‌‌‌ِ‌ نميدونم چطور با قاطعيت تمام بدون اينكه هيچ تحقيقي بكنه يا حتي سندي رو ديده باشه ميگه "‌ازمايش هسته اي "‌ بم رو خراب كرده !! من كه هاج و واج مثل منگولها نزديك ۴۵ دقيقه با دهن باز و زبانِ‌ بسته فقط حرفهاشو گوش كردم . آيا كساني كه اين نظريه رو مطرح ميكنند حتي براي ۲-۳ ثانيه فكر هم كردند ؟؟ حالا قبول كه تمام سياستهاي ايران احمقانه و بر ضدٍ مصلحت مردمه و ندونم به كارتر از سياستگذارهاي ما پيدا نميشند و حالا گيريم فرض محال , ‌محال نيست و در اثر ازمايش هسته اي اينطور شده ! اما آخه خانه تون اباد الكي چرا با اين حرفتون مملكت رو ميندازيد به نيش‌ ِ اين و اون ؟! ايران آزمايش نكرد و نكرد انگ اومد چند روز بعد از امضا كردن پروتكل الحاقي و اونهمه چاخان و تهديد و شل كن سف كنِ‌ اتحاديه اروپا و امريكا و شوراي امنيت و .... زد و اين ازمايش رو كرد ؟؟ هيچكدوم از ماهواره ها و لرزه نگاره ها و چميدونم وسايل مختص اين امور هم نتونست بفهمه كه اين لرزشهاي ثبت شده از ازمايش بمب بوده نه تكان صفحات زمين‌؟! اصلا من يك نظريه خيلي بهتر دارم فقط حيف كه يك تلفزيوني ,‌راديويي چيزي ندارم كه اونو ترويج كنم. به نظر ِ من رهبر معظم دامت همه چيزش بسيجيها رو ( لا بد تعدادشون هم زياده ديگه ,‌اينطوري كه ميگند ) فرستاد كه شبانه خونه ها رو ,‌روي سر مردم خراب كنند تا بعدش امريكا كه زير اونجايي با ايران كنار اومده رو اينجايي هم نيروي كمكي مثلا بفرسته و دو طرف به هم غزل بگند و روابط ايران -امريكا با ديپلماسي كمك در زمان بحران خوب بشه و همه صلوات بفرستند .
   
  بارون بهاري 10:30 AM يادداشت(0)
 
 

Monday, December 29, 2003

 
   
  ديروز با دوستي كه توي راديو كويت بخش فارسي كار ميكنه حرف ميزدم. مسلماً‌ اولين حرفمون در موردٍ زلزله بود و اينكه هر چي بشه بايد كمك كرد . ميگفت از سفارت ايران تلفن زدن به ما كه يك فاكس ميفرستيم براتون كه ندا بديد براي كمك به زلزله زدگان و بگيد سفارت كمكها رو جمع آوري ميكنه. دوستم تعريف ميكرد كه مسئول قسمت كه يك ايراني بود گفت نه نميشه, بايد از مديرم سئوال كنم و مدير هم كه باز يك ايراني بود گفت نه نميشه ,بايد با معاون وزارت كه كويتي هست صحبت بشه و فاكس رو براي ما نفرستند براي اون بفرستند و با اون مذاكره كنيد اگه اونها قبول كردند ما هم پخش ميكنيم !!!!! واقعا آدم انگشت به دهان ميايسته مقابل بروكراسي و كار شكني به مدل ايراني !! اين در حاليه كه من روز شنبه ساعت ۸ صبح كه مثل هميشه بعد از سوار ماشين شدن راديو موسيقي كويت را روشن كردم ( اين راديو ۲۴ ساعت آهنگهاي انگليسي و لاتين ميگذاره ) مُجري امريكاييش نزديك ۱۰ دقيقه داشت راجع به زلزله ايران حرف ميزد و از همه ميخواست كه برند به ايرانيها هر طوري كه ميتونند با دادن پول يا خون به هلال احمر كويت كمك بكنند. اما بخش فارسي راديو كه خير سرشون مديرهاش ايراني هستند برخوردش اونطوري بوده !
شايد حرفم بد بينانه باشه اما متاسفانه ما ايرانيها خارج از كشور اصلا به هم كمك نميكنيم. يا بهتره براي اينكه تعميم نداده باشم بگم توي كويت زياد به هم كمك نميكنيم
   
  بارون بهاري 10:30 AM يادداشت(0)
 
 

Friday, December 26, 2003

 
   
  چه جمعهء غم انگيزي . فقط همين
   
  بارون بهاري 8:40 PM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, December 24, 2003

 
   
  يك چيزي اساسي داره ميلنگه...هممم.... يك چيزيه تو مايه هاي چرخ زندگيم.
   
  بارون بهاري 10:22 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, December 23, 2003

 
   
  امروز صبح با ياد گاوهايي كه در ميدون گاوبازي كشته ميشند از خواب بيدار شدم. چقدر احساس هم گوني با اونها ميكنم .من آيا به چه گناهي به اين ميدون نبرد آورده شدم و تا كي مكرّر به پرچم قرمزِ رو به رويم هجوم خواهم برد قبل از آنكه تسليم دست ماتادور بشم و زانو بزنم ؟ كدام تماشاچيان از مرگ من هورا خواهند كشيد. افسوس كه چه ارزان در ميداني حتي بدون تماشاچي اينهمه زخم بر من وارد ميشود . ميشنوي ماتادورِ‌ شجاعِ‌ طلايي پوش؟ كسي براي مرگ من و مهارت تو در به بازي گرفتن ِ زخمهاي من هورا نخواهد كشيد . آيا هنوز هم شجاعت ادامه بازي را داري ؟
   
  بارون بهاري 10:13 AM يادداشت(0)
 
 

Monday, December 22, 2003

 
   
  خوب ديشب هم ظاهرا «يلدا »‌ بود . هميشه توي مناسبتها آدم تنهاييشو بيشتر حس ميكنه .هر عيد كوچك يا بزرگي كه ميشه اگه كسي بهم بگه عيدت مبارك تازه بغض گلوم رو ميگيره تازه يادم مياد كه هر شب كه پامو از دفتر كار بيرون ميگذارم هيچ جايي به جز خونه خودمون رو ندارم . آره خوب شكر , فكرشو بكن اگه همين سقف بالا سرت نبود اونوقت چي ؟ آره شكر فكرشو بكن اگه مريض بودي يا عليل اونوقت چي ؟ اگه به هر كسي هر چي بگي بلافاصله ميگه شكر كن ,‌بلافاصله اون ۴.۵ ميلياردي رو كه بد بخت تر از تو هستند به رخت ميكشه. شب يلدا , هندوانه اش , انارش ,‌آجيلش و بگو بشنو بخندهاش همه اش سمبل همه چيزهايي هست كه گم كردم و با تلاشي كه كردم هم نتونستم نگه دارمشون و همزمان سمبل همه چيزهايي است كه براي رسيدن بهش دارم زندگي ميكنم . يك جمع دوستانه و چند قلب گرم و بذله گو و يك خانواده كه دور هم جمع باشند. القصه.. آره ديشب هم «‌يلدا » بود . خوب بالاخره منهم بايد يك كاري ميكردم !!پس براي خواهر و خاله ام كارت پستال فرستادم. بعد باز ساعت ۱۲ شب يك كارت پستال ديگه براي خواهر و خاله ام فرستادم. و يك كارت پستال ديگه هم براي عزيزم , اون كه حتي روحش هم خبر نداره كه يلداست , مهموني دعوته بهش ميگم به چه مناسبت ميگه كريسمس . باز يك كارت پستال ديگه ميفرستم و باز يكي ديگه و يكي ديگه. سر جمع ۶ تا . و بس. تمام . خوب ظاهرا منهم يلدايم رو جشن گرفتم !‌ پس ميتونم بخوابم و خواب ميبينم كه توي خانه اي زندگي ميكنم كه همسايه بغلي كلي كارگر اورده كه با چمنهاي متري دارند چمن باغ را ترميم ميكنند و وقتي من و خواهرهام كنار باغِ‌ ترميم شده اش قدم ميزنيم مرد همسايه براي هر كداممان يك شاخه گل قرمز ميچينه اما من قبلا مخفيانه يكي چيدم. سعي ميكنم همونطور كه دارم دستم رو جلو ميبرم كه گل رو بگيرم ,‌گلِ‌ دزدي رو كفِ‌ دستم مخفي كنم. من گل سرخم رو گاز ميزنم و گلبرگها رو ميخورم..كسي از دور صدا ميزنه نهار و من با حسرت فكر ميكنم اگه كمي فقط كمي صبر كرده بودم گلم سالم بود .
   
  بارون بهاري 10:02 AM يادداشت(0)
 
 

Wednesday, December 17, 2003

 
   
  از ميان تمام جاده هايي كه شناخته ام محبوبترين و تنفر انگيزترينشو جادهء فرودگاه بوده . از ميان تمام جمله هايي كه شنيده ام محبوبترين و تنفر انگيزترينشون "دوستت دارم "‌ . حالم بده نميدونم چرا.. دروغ ميگم ميدونم چرا. دلم كمي نوازش ميخواد..دروغ ميگم , خيلي نوازش ميخواد.
i have to forget this temptation, i have to . i have to , repeaat it after me dear myself. i have to forget it.
********
خوب حالا آهنگ ريمكس دنس عربي-اسپانيايي -يوناني و حالم خوب خواهد شد ..حتما خوب ميشه
   
  بارون بهاري 1:27 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, December 15, 2003

 
   
  هر بار كه صفحه اديتور رو باز ميكنم تمام فكرهايي كه مثل قبليهء زنبور توي سرم وز وز ميكردند ناگهان ساكت ميشند, يك سكوت آزار دهنده. هميشه هم از زياد نوشتن واهمه دارم چون بهترين حرفها رو كوتاهترينشون ميدونم .
شده كه از كسي متنفر باشيد و به ضرورت شغلي هر روز به مدت ۴ سال باهاش تماس داشته باشيد. پيش اومده كه با اينكه از كسي متنفريد باهاش دوست بشيد ؟ دوستي چيه كه من ميگم !‌باهاش سر كنيد. تا حالا پيش اومده كه اينقدر از ديگران مستاصل بشيد و از خودتون متنفر كه به خودتون لج كنيد ؟ پيش اومده كه رابطه اي رو كه چندين سال با تنفر و تحقير رد كرديد و نپذيرفتيد از سر افسردگي و سر خوردگي از خانواده , دوستان , محيط و انتقام گرفتن از خودتون بپذيريد ؟‌
آيا اينها كه من ميگم واقعا همه اش بهونه است و خودم نميتونم ببينم و بفهمم ؟ حتما همتون ميگيد :‌"‌نه ما هيچوقت چنين كاري نكرديم و نمي كنيم. " شايد هم شما مثل عزيزي بگيد :"‌ما تا به حال به عمرمون نديديم و نشنيدم كه كسي از روي دوست نداشتن با كسي باشه "‌
من چطوري ميتونم به عزيزترينم بفهمونم كه من از روي تنفر از خودم به يك رابطه تهوع آور تن دادم نه از روي عشق و محبت به طرف مقابل. امروز كه قوي هستم چطور ضعف و استيصال و تنفر و نا اميدي مطلق يكسال و اندي پيش رو براش توصيف كنم. امروز باز واقعيت با يك چهره كريه رو به روم نشسته و من باز گير كردم ميون خواستنها و نخواستنهاي خودم از سويي و خواستنها و نخواستنهاي او از سويي . چه ابلهانه خيال ميكردم زندگي خودمه اگه هر غلطي باهاش ميكنم. و حالا او چه قاطعانه ميگه " نه‌" , چون تصميمات تو به طور اتوماتيك روي زندگي من اثر گذاشته. منو باش كه از حل معادله تك مجهولي عاجزم و او انتظار داره من معادله ۳ مجهولي حل كنم .
******
كاش ميتونستم به خوبي اين يا اين يا اين احساساتم رو بنويسم
   
  بارون بهاري 10:59 AM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, December 09, 2003

 
   
  - بارون يك روز نديدمت چقدر شيطون شدي
- تو يكسال و نيمه كه منو نديدي نه يكروز
- يادت باشه اگه الان پيشت نيستم تقصير خودته
- دنبال مقصر ميگردي ؟
- ميدوني كه اهل اينحرفها نيستم , گلايه است نه سرزنش. اگه يكسال و نيم پيش فقط يكبار برام نامه مينوشتي و حالم رو ميپرسيدي .. اگه دنبالم اومده بودي همه چيز الان فرق ميكرد , همه چيز . مجبور نبوديم در جا بزنيم .
ميرسم پشت چراغ قرمز بايد ترمز كنم , سرم رو تكيه ميدم به فرمون ,‌دوباره راست ميشينم و دستم رو ستون سرم ميكنه .
- ميتونيم از حالا تا چند سال ديگه هم در جا بزنيم اما آيا اينطوري تو خوشبختري يا من شاددتر ؟
- بارون ,مشكلِ تو اينه كه همه را يكطور ميبيني باورت نشد من با بقيه فرق دارم
- چرا بايد باورم ميشد كه با بقيه فرق داري ؟ چيكار كردي كه فكر كنم فرق داري ؟ تا بهت گفتم پِخ در رفتي .
يك لحظه متوجه ميشم كه اينقدر به سپرِ ماشينِ جلويي چسبيدم كه ممكنه برم توي صندوق عقبش با سرعتِ‌ ۱۰۰ , اهميت نميدم لايي ميكشم جلوي ماشين كناري..نميخوام پامو بگذارم روي ترمز .
- بارون , من بودم كه دوباره برگشتم سراغت ..تو راحت منو فراموش كردي و رفتي پي زندگيت.
- نگو زندگيم..بگو رفتم پي تيكه تيكه كردن زندگيم.. مثل نونِ نذري ازش كندم و دادم به يك لاشخور.
.. رسيدم سر پيچ بايد بپيچم توي فرعي سرعتم هشتاده اما نميخوام پامو بگذارم روي ترمز..ميپيچم .
- نميشه كه هر بار ميبينمت اينطور باشي ..اينهمه بد بيني و فكر سياه..برم بهتره
- اگه فقط ميتوني منو انطور كه دلخواهته تحمل كني آره بهتره بري
....

هر دو تا پنجره ماشين را پايين ميكشم قبل از اينكه خفه بشم ..كمي سرما و صداي باد بهتره . بايد ترمز كنم .
   
  بارون بهاري 6:40 PM يادداشت(0)
 
 

Sunday, December 07, 2003

 
   
  زندگي گاهي مثل اون بازيه ميشه كه بايد يك حلقه رو از توي ميله رد كني بدون اينكه حلقه به ميله برخورد بكنه و گرنه زينگگگگ زينگگگگگه اون بوقه با چراغِ‌ قرمزش كه خاموش و روشن ميشه در مياد ,‌همه اش بايد مواظب باشي كه اشتباه نكني اگه هم كردي از حد مجاز بيشتر نشه كه از بازي پرت ميشي بيرون. گاهي هم مثل چرخ فلكه , اولش كمي ميترسي و تو دلت خالي ميشه بعد كم كم لذت ميبري و آخرش هم سر درد ميگيري . گاهي وقتهاي ديگه مثل شطرنج ميشه و سالها و سالها دستتو ميزني زير چونه و به مهره ها خيره ميشي و نقشه ميكشي و بعد از قرني كه مهره رو جابه جا كردي بازم تضميني نيست كه كيش-مات نشي . گاهي هم مثل اينه كه توي چرخ فلكي و با يك دست بايد حلقه هه رو عبور بدي از طرفي نيم نگاهي هم به صفحه شطرنجه داشته باشي و حواست جمعش باشه و تو دلت هم هي بريزه پايين تازه بخواهي يكي رو هم "فرنچ كيس"‌ بكني . يك وقتهاي ديگه مثل اون يكي بازيه كه ... بازم بگم ؟ خوب آخر آخرش هم :
" it doesnt matter how good you play you finally will get kicked out of the play "
   
  بارون بهاري 12:09 PM يادداشت(0)
 
 

Friday, December 05, 2003

 
   
  جداً دلم ميخواد بدونم مرزِ‌ بينِ غيرت و حسادت كجاست توي يك رابطه دوستانهء عاشقانه ؟ چرا همه اش ميشنوم كه دختر حسودِِ ؟ چرا بايد بابت غيرتم برم تو فكر كه نكنه حسادت ِ بيجاست ! و براي حسادت ِبيجاي ديگري توضيح بدم كه اشتباه ميكنه .
   
  بارون بهاري 7:34 PM يادداشت(0)
 
 

Tuesday, December 02, 2003

 
   
  افكارم روي هم رسوب ميكنه در صورتي كه ميخوام جدا از هم نگهشون دارم نميخوام نتيجه گيري كنم نميخوام از تمام داده ها به يك ستاده منفي برسم حد اكثر سعيم رو دارم ميكنم كه داده هاي منفي رو جدا بگذارم يك گوشه و كم رنگش كنم و داده هاي مثبت رو بچينم روي هم و مثل يك كاجِ كريسمسِ رنگارنگِ سبز و چراغوني بهشنگاه كنم . باز اين فكرها با هم غلت ميخورند و من عاجز از اينكه مرزها رو تشخيص بدم. مرز بد قولي و دروغگويي رو . مرز از دل خواستن و يا با زبون خواستن رو .
با همه دلشوره ها و دودليها و بلاتكليفيها و ترديدها و تنهاييهايم خوشحالم كه ميتونم به باروني كه ۳ روزيست سخاوتمندانه ميباره لبخند بزنم و ياد گرفتم براي خوشبخت بودن بايد حتي به كوچكترين و پيش پا افتاده ترين اتفاقهاي مثبت لبخند زد به همان دلخوشيهاي كوچك دلخوش بود همانهايي كه عميق انديشانِ فضل فروش آنرا ساده لوحي ابلهانهء‌ يك بيخبر از دردهاي عميق ميدانند .
آري لبخند ميزنم حتي به شنيدن صداي هم صحبتي دو پسر ايراني در آسانسور و يا ديدن يك پيغام روي موبايلم و يا يك آهنگ شادِ نخ نماي تكراري . اتفاقات كوچك و روز مره را مثل ناب ترين شرابِ‌ ۱۰۰ ساله مز مزه ميكنم حتي اگر ديگران ساده انديشم بدانند در اعماق دلم ميدانم كه وقتي ميگويم « من خوشبختم » حسرت ميخورند چون با بزرگ بينيشان خود را حتي از احساس خوشبختي لحظه اي محروم ميكنند.
   
  بارون بهاري 8:01 PM يادداشت(0)
 
 

Monday, December 01, 2003

 
   
  بارون ..بارون...بارون ......بارون.........بارون
   
  بارون بهاري 10:51 PM يادداشت(0)