|
|
Thursday, November 29, 2007 |
|
|
|
|
|
عجيبه ,نه عجيب نيست . عادت دارم / داريم به آدمها وقتی با موبایلهاشون از مرگ و تصادف عکس ميگيرند . پس اصلا عجيب نيست هیچکدوم از چیزهایی که امشب دیدم . وقتی فروشگاهِ پدرم تا آخرين سنگ سوخت , وقتی من سرم رو زير انداخته بودم و دلم نميخواست به اون شعله هايی که از دهانه مغازه بيرون مياد نگاه کنم. وقتی نميخواستم مامورهای بی کفايت آتش نشانی رو ببينم که ميگذارند ساختمانی 3 ساعت بسوزه و آتش به همه جا سرايت کنه ...عجيب نيست که صدها « انسان » با حرص و ولع با موبايلهاشون از آتش عکس و فیلم ميگرفتند . شايد برای اينکه فردا برای سرگرمی به ديگران نشون بدند يا برای هم فوروارد کنند که هی ببين وات إ کول فاير ! |
|
|
|
بارون بهاري 1:11 AM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Wednesday, November 28, 2007 |
|
|
|
|
|
خواب ميبنم همه دارند داستان مينويسند . همه هم دارند زندگی خودشون رو مينويسند . يکعده هم هستند که دارند همزمان نوشته های نویسنده ها رو اجرا ميکنند . بعد يک زنه هست داره مينويسه که به يک قاتل پول داده که بياد بکشتش . زنه سرش پایینه روی داستان زندگیش که داره مینویسه قاتله هم داره میاد طرفش . نگاه ميکنم ببينم زنه داستانشون عوض ميکنه يا ميزاره همونطور اجرا بشه که خوابم تمام ميشه . |
|
|
|
بارون بهاري 7:37 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Monday, November 26, 2007 |
|
|
|
|
|
نه ميخونم نه مينويسم نه فکر ميکنم . کم کم دارم خوشبخت و رستگار ميشم ! |
|
|
|
بارون بهاري 10:38 PM
|
يادداشت(2)
|
|
|
Saturday, November 24, 2007 |
|
|
|
|
|
با آدمهای مردد, دوست و پارتنر شدن همونقدر خطرناکه که پشت سر راننده های مردد رانندگی کردن . |
|
|
|
بارون بهاري 11:32 PM
|
يادداشت(4)
|
|
|
Wednesday, November 21, 2007 |
|
|
|
|
|
کی ميگه آدمها تصادفی سر راه هم قرار ميگيرند . کی ميگه يک روز جلوتر يا عقبتر يک ماه پيشتر يا پس تر در مکانی ديگه شايد انسانی ديگه سر راهش قرار ميگرفت ؟! هيچ تصادفی نیست . مصرانه میگم مطلقا هيچ تصادفی در آشنايی آدمها با هم نيست . تو خواستی خيال کن تصادفيست چون عاجزی از درک علتها و معلولها . |
|
|
|
بارون بهاري 5:45 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Monday, November 19, 2007 |
|
|
|
|
|
اينقدر حق شناسی و مهربان که سالهای سال کنارم بمونی اما آيا سالهای سال هم عاشقانه نگاهم خواهی کرد. تحمل رفتنت آسونتر از عاشقانه نگاه نکردنته . |
|
|
|
بارون بهاري 11:41 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Sunday, November 18, 2007 |
|
|
|
|
|
زندگی با همه سختي و بی مراميش از پس جون سختي و بی مرامي ما آدمها بر نمياد . اينهم خودش يک معجزه است. |
|
|
|
بارون بهاري 10:47 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Saturday, November 17, 2007 |
|
|
|
|
|
اصلا نوشتنم نمياد يا حتی خوندنم . خواهرم چند روز پیش از ایران برگشت . خونمون توی اصفهان رو دزد زده . توی اینهمه سالی که خونه رو خالی گذاشتیم این اولین باره . دزد بعد از ظهر و از در بالکن اتاق من وارد شده . به جای اینکه فکر کنم دزده چی برده اولین فکرم اینه که اگه ۱۰ روز پیش در اون بعد ازظهری که روی تخت یکنفره ام دراز کشیده بودیم دزد میومد چطوری میشد . بعد یاده سامسونتی که تمام نامه هام و دفتر خاطراتم توشه میوفتم . خواهرم میگه دزده محتویات تمام کمدها رو وسط اتاقها پخش کرده بوده اما عجیبه که سامسونت منو نبرده ! جناب آقای پلیس که « شبها که ما میخوابیم اون دنبال شکاره » به مامان گفته تقصیر خودتونه دیگه خانم چرا خونه رو خالی میگذارید !! مثل اینه که ماشینتون رو بگذارید تو خیابون و بگید چرا دزد برد !!! ایشون با هوش و ذکاوت سر شار به مامان گفته باید خونتون رو اجاره بدید تا دزد نیاد !! آقای پلیسه مهربان همه کاری کرده که مامان رو از تشکیل پرونده منصرف کنه و موفق شده . این بلاگرولینگ نازنین هم طاقچه بالا گذاشته و بلاگها رو کاملا عشقی پینگ میکنه و تا اين لحظه من توی عشق لیستش نیستم . |
|
|
|
بارون بهاري 4:23 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Monday, November 12, 2007 |
|
|
|
|
|
بر خلاف پارسال امسال کلی کادو های خوشگل و به جا گرفتم برای تولدم . یک هفته است برگشتم کویت اما هنوز خودم رو پیدا نکردم . از خالی کردن چمدان و تمیز کردن و گردگیری تمام خونه با دستمال کاغذی گرفته تا جمع و جور کردن یک کوه نامه اداری و فاکتورهای دریافت و ارسال کالا و لیست کردن موجودیها برام خوشبختانه فرصت کمی میگذاره که فکر کنم . روزگار بر وفق مراده تا وقتی که بهش زاید فکر نکنم . |
|
|
|
بارون بهاري 10:58 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
Sunday, November 04, 2007 |
|
|
|
|
|
میون همه کارها و دلشوره ها و دلتنگیهای قبل از رفتن هان بودن . برای ۲۴ ساعت تمام پیچیدگیهای آنچه هست و نیست تمام میشود . با یک جمله ساده : آن مرد آمد . آن مرد لبخند زنان و مهربان آمد . آن مرد کیلومترها راه پیمود . آن مرد برای تولدم آمد . من آن مرد را بسیار دوست دارم. |
|
|
|
بارون بهاري 9:38 PM
|
يادداشت(3)
|
|
|
Friday, November 02, 2007 |
|
|
|
|
|
اونقدر دلجویی ات لذت بخش و دلنشینه که ملالی نیست اگه بازم دلم رو بشکنی . |
|
|
|
بارون بهاري 11:16 PM
|
يادداشت(2)
|
|