|
|
|
|
|
۳ هفته اي هست كه "I, Robot" رو سينماهاي اينجا آورده و من توي آخرين روزهاي اكران رفتم فيلم رو ديدم. اگه پرداختِ امريكايي و هاليوودي فيلم رو كه باعث شده كارگردان و فيلمنامه نويس تلاشي براي به عمق داستان رفتن نكنند رو ناديده بگيريم به نظرم آدمهاي فيلم كاملا فاقد شخصيت پردازيه منحصر به فرد بودند . يعني ميشد سپونر ( ويل اسميت ) پليسي كه از ربوتها خوشش نمياد و يا روانشناس ربوتها سوزان (بريجيب مويان ) رو برداشت و به جاش هر هنرپيشهء ديگه اي رو نشوند .
سوني يك روبوت "Ns-5" از تمام انسانهاي فيلم انساني تر بود و تنها جمله اي كه از تمام ديالوگ فيلم توي ذهنم حك شده مال وقتيه كه سوني رو به علت تداخل احساسش و ۳ قانون ربوتها تصميم به از بين بردنش گرفتند و رو به دكتر روانشناس ربوتها كرد و شمرده اما با ترديد گفت : "I think not dieing is better ..dont you think so Dr.؟ " . سوني تنها شخصيت فيلمه كه علرغم شباهت ظاهريش به هزارها روبوت "NS-5" كاملا منحصر به فرد و دوست داشتنيه, همونطوري كه خودش هم گفت : " I am Uniq" .
تمام صحنه هايي كه سوني حضور داره بار احساسي بيشتره و تاثير گذارتري روي بيننده داره در مقايسه با صحنه هاي احساسيه آدمهاي فيلم . صحنه اي كه سوني از آرزوي مبهمي كه در سر داره و ماهيت اونو نميتونه تشخيص بده بسيار موثر تر از زمانيه كه " ويل" براي دختر روانشناس تعريف ميكنه كه چطور دست و كتف راستش رو رد يك تصادف از دست داده و چرا به ربوتها بي اعتماده .
دلم خيلي براي سوني تنگ شده .
|
|
|
|
بارون بهاري 1:01 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
من هنوزم دوست دارم که بهت فکرکنم . اصلا ميدوني چيه ؟ هميشه دير وقت شب که ميشه بيش از هميشه ميخوامت . ياد ته اون شب تلفن نزدي ؟ من فکر کردم نخواستي اما تو شمارمو نداشتي . سعي کردم بخوابم اما يک دفعه همه جا لرزيد من فکر کردم زلزله اومده از جا پريدم اما هيچي تکون نخورده بود فقط دنيا بود که دور سرم چرخيده بود . اما اخرش پيدام کردي . هميشه شب دير وقت که ميشه فکر ميکنم پيدام ميکني ..
|
|
|
|
بارون بهاري 3:22 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
و انگاه انسان بازار را خلق کرد تا همه چيز در آن خريد و فروش شود
|
|
|
|
بارون بهاري 2:32 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
بيا از امروز يك بازي جديد بكنيم. به هم حرفهايي بزنيم كه قبلا به كسي نگفتيم , جمله هايي بسازيم كه تا حالا نساختيم . هر كي جمله تكراري گفت ميبازه . بگذار ببينم چند تا جمله غير تكراري تو چنته داريم .ميدوني كه تو اين بازي "دوستت دارم" هم استثناء نيست , اگه بگي ميبازي .
|
|
|
|
بارون بهاري 6:40 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
بدتر از تنهايي اينه كه تنهاييت را آدمهايي كه با تو فاصله دارند پر كنند . از سر شب اين جمله مثل يك استوانه خط افتاده توي ذهنم ميچرخه . و اما آخر شب ساعت 11 دوستم از انگليس تلفن ميزنه. با بغض و شادي و شرمندگي و امتنان يكساعتي حرف ميزنيم ميخوام وقتي حرف ميزنه دستش رو بگيرم توي چشماش نگاه كنم و موقع خداحافظي ببوسمش و گونه اش را نيشگون بگيرم مثل قديمها اما فقط بوسه هايي از پشت سيمها به او ميكنم . دوست ديگرم آنلاين با سر درد و سر گيجه اما صبور و ساكت منتظر است تا برگردم و خداحافظي كند . او را هم ميبوسم باز از پشت سيمها و مونيتوري كه تار است .... آري بدتر از تنهايي.....
|
|
|
|
بارون بهاري 1:34 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, August 04, 2004 |
|
|
|
|
|
مثل نور ماه تو شبهاي مهتابي
يا نور خورشيد ميون ابرهاي باروني
مثل يك شاپرك , يك پروانه يك زنبور ...ميون چمنهاي آب خورده به دست باغبون
مثل رودخونه با هزار تا آب پيچٍ كوچولو
مثل يك جادهء خيلي خيلي دور وسط دشت و كوه و بيابون
مثل يك بادباك سرخ كه ميرقصه و بالا ميره تو افتتاح يك جشنٍ خوب
آره مثل يك بادباكِ سرخ ميخوام دور بشم .. دور
|
|
|
|
بارون بهاري 6:45 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
مال ۲ روز پيش
بايد اماده بشم برم شركت اما به جاش خيلي خونسرد ميرم براي خودم آب پرتقال ميگيرم و ميام ميشينم پاي فوتبال . مغز و بدنم بيحسه بعد از بدنسازي . بلافاصله فوتبال ايران -كره شروع ميشه , بيخيال سر كار رفتن ميشم ... يادم نمياد آخرين باري كه فوتبال ايران رو ديدم كي بوده ! فكر كنم بعد از اون باخت ۳-۰ به بحرين ديگه هيچوقت ننشستم پاي بازيهاشون . اين دفعه ميشينم و باز بي اختيار داد ميزنم و دستهامو به هم بكوبم . وقتي بازي ۲-۲ شد يادم اومد كه چرا فوتبال نميبينم ! اين تيم عادت داره ايرانيها رو زجر بده !! به خودم ميگم يك كاره , نه اينكه خيلي اعصاب درست و حسابي داري فوتبال ديدنت هم ميگيره . بيخيالش ميشم و ناچار لباس ميپوشم و راهي ميشم . شب كه نتيجه رو فهميدم باورم نميشد , كمي دلم سوخت كه وسطش بيخيال شدم.
**********
چند شب پيش حسابي زده بود به سرم !ميخواستم ساعت كوك كنم نصف شب بيدار بشم گرد هم آيي دموكراتها تو بوسطن رو ببينم !! از فكر اينكه زده به سرم بيخيال شدم .
*********
ديشب كلي خواب ديدم . همه اش هم به انگليسي . مهموندارٍ هواپيما بودم , شب روي اين تختهايي ميخوابيدم كه مثل ميز غذاهاي توي هواپيما باز ميشدند , چند طبفه هم بود وقتي بلند ميشدي ميشستي سرت ميخورد به تخت بالايي , بعد از بيدار شدن هم كلي بايد يك سيمهايي رو از خودت جدا ميكردي . گفتم كه چقدر بپرم خسته شدم از بالا بودن . بعد هواپيما نشسته بود رو زمين براي سرويسٍ قبل از پرواز كه بارون گرفت ,من گفتم ميرم از كابين خلبان بارون رو نگاه ميكنم . اما كابين سطحش پايين تر از كفِ هواپيما بود بايد خم ميشدم و زمين خيز ميرفتم تو كابين . بعد يك جا چك پاسپورت و تفتيش الكترونيكي بود . از بس هول بودم پاسپورتم رو دادم دست يك بچه كه از روي بازيگوشي دستشو آورده بود اين طرف ميله .حتي پاكت عكس و پاسپورتمو هم گذاشتم رو اون نواره كه ميره زير اون دستگاه تفتيشه . خيلي هول بودم نميدونم چرا ! بازم خيلي ديگه ديدم |
|
|
|
بارون بهاري 11:06 AM
|
يادداشت(0)
|
|