|
|
Wednesday, November 29, 2006 |
|
|
|
|
|
همهء اتفاقات اخیر به نظرم دور میرسه . هر « خودی » از من جایی به وجود می آد و همون جا باقی میمونه . منجمد در همون زمان و مکانی میشه که ایجاد شده . به نظر اين « خود»ِ ميز نشينی که روزی ۲ بار شرکت می آد و روزی ۴ بار به خونه بر ميگرده ادامه دارترين « خودم» ِ . ۳ هفته ديگه ميرم حج , شايد خودِ ديگری پيدا کنم و اينبار با من همراه بشه . |
|
|
|
بارون بهاري 6:05 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Monday, November 27, 2006 |
|
|
|
|
|
هر شب هشت پايِ خیس و لزج با من عشق بازی ميکند |
|
|
|
بارون بهاري 2:50 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Wednesday, November 22, 2006 |
|
|
|
|
|
سفر تمام شد با خوبيها و بديهاش . قبل از رفتن به اين قناعت رسيده بودم که وقتی کسی نيست همسفرم باشه و کسی هم در مقصد منتظرم نيست باز از سفرم لذت خواهم برد , متاسفانه واقعيت اين نبود . شايد من تنها مسافر ِ تنهای « پراگ » بودم . با سماجت خاصی همه دو تايی يا گروهي بودند . هوا اکثر بارونی بود اما از نم نم بيشتر نميشد و البته سرد و گاهي هم همراه با سوز و به جز ۴۸ ساعت آخر سفرم که هوا به شدت بهاری و آفتابی شده بود . مردم بسیار کم لبخند بودند حتی زمانی که کاملا خوش برخورد بودند لبخند نميزدند . « پراگ » شهر زیبایی بود و شلوغ از توریست , متاسفانه انگلیسی خیلی کم متدوال بود و اکثر تابلو ها نامفهوم بود . به نظر میومد که هر کافی شاپ یا رستوران کنسرت مخصوص به خودش رو داره و براش تبلیغ میکنه ! رانندگيها هيچ ربطی به رانندگيهای ايران يا کويت نداشت و همون تعداد کم ماشين با چنان آرامشی رانندگی ميکردند که آدم خيال ميکرد همه اشون اومدند تعطيلات و هيچکس توی اين شهر عجله نداشت . هر بار خواستم سوار تاکسی بشم راننده میگفت رسیدن به مقصد بستگی به میزان ترافیک داره و الان شلوغه ! اما من هیچ وقت در سطح شهر ترافیکی ندیدم . از مجموع ۴ تا پرواز ۳ تاشو نزديک بود از دست بدم و آخرین پرواز اگه پیج نمیکرد : " *.* this is the last call for Mrs" احتمالا الان در ناکجا آباد به دنبال پروازی برای کویت بودم به جای بلاگ نويسی . حدود ۲۰۰ تا عکس گرفتم که چند تاييشونو ميگذارم اينجا . |
|
|
|
بارون بهاري 11:59 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Saturday, November 04, 2006 |
|
|
|
|
|
جمعه : خلبان میگه از بالای بلغارستان , رومانی , اسلونی و مجارستان رد میشیم تا به مقصد برسیم. از دیشب تا الان که ساعت ۴ عصر ٍ جمعه است ۲ ساعت خوابیدم , اونهم توی سالن ترانزیت آتاتورک . همونطور که میون باد و بوران توی استانبول نشستم همونطور هم ترکش کردم و بعد از ۸ ساعت ترانزیت کم مونده بود از پرواز جا بمونم به خاطر عوض شدنٍ گیت .... رسیدم پراگ ولی طفلک چمدونم نتونست . وقتی بارم نرسید و خانمه پشت کاونتر بهم گفت نمیتونه فعلا اطلاعی بهم بده که کی میرسه دقیقا مثل تمام دخترهای لوس اشکم بی اختیار روون شد . برای اون چه اهمیتی داشت که بگم خانم جان من با لباس تابستونه تو شهری که زمستونه و با کفش پاشنه دار چطوری قراره برم پراگ گردی ! شنبه : ساعت ۸ صبح برای پیدا کردن و خریدن کفش راه میوفتم میرم « تسکو » . ظاهرا هر چقدر کفش بخرم آخرش بی کفش میمونم !! ۱ کفش اسپورت با کلاه و جوراب میخرم . از خانمه سراغ ساندویچهای گیاه خواری میگیرم منو میبره سر یخچالی که همه اش ترکی - ماهی - ژامبون ٍ .. میام بیرون از گیشه روزنامه فروشی سراغ جایی رو می گیرم که بشه سیم کارت خرید میگه نمیدونم , روی پاشنه پا که میچرخم تابلو و نمایندگی «فودا فون» رو میبینم !! میرم داخل و سیم کارت میخرم اولین SMS رو که میزنم نمیره و بعد هم شارژ موبایل تمام میشه شارژر توی چمدونه . فعلا نشستم اینجا تلفزیون میبنم و گاهی اینترنت سر میزنم و احتمالا بلندترین پستم در یکسال گذشته رو مینویسم در حالیکه پیدا کردن هر کلمه طاقت فرسات و ویندوش به زبان چکی . اگه فکر میکنید فقط دارم بد بیاری تعریف میکنم باور کنید چند تای دیگه هم بود که ننوشتم . خوب این نوشته ۱ ساعت طول کشید حدودا . دیگه هم برای من بد بیاری تعریف کردن بسه هم برای شما نق نق خودندن :) |
|
|
|
بارون بهاري 9:27 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
Thursday, November 02, 2006 |
|
|
|
|
|
پس از سفرهای بسیار... بر آنم .... |
|
|
|
بارون بهاري 6:07 PM
|
يادداشت(0)
|
|