|
|
|
|
|
نون - جيم ...... باارزشترين فكر، اونيه كه ميرسه به بنبست. بنبستي كه آخر همهچيزه. بعدش ديگه نبايد فك كرد. اين ميشه يه نتيجهي منطقي. ميتوني از اينجا به بعد، مث بقيه زندگي كني. مهم اينه كه شكست رو قبول كردي. اينكه تصميم بگيري فراموشش كني يا حتي نتيجه بگيري كه بايد خودتو بكشي، با خودته. مهم اينه كه ارزش هر دوتاي اينا بيشتره از دستوپا زدن واسه رسيدن به يهجايي بعد از بنبست ... |
|
|
|
بارون بهاري 11:51 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
تا حالا اين بازي رو كرديد كه : خودم را براي چه كاري حاضرم بفروشم و براي هر كدام به چه قيمتي ؟ براي دروغ ؟ تهمت ؟ دزدي ؟ قتل ؟ خيانت در امانت ؟ سس*ك*س ناخواسته ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 11:26 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
مانده ام كداميك سخت تر است , پشت كردن و رفتن يا ايستادن و رفتن ديگري را نگاه كردن . هر بار به اختيار يا اجبار يكي را انتخاب ميكنم به اميد اينكه سر سوزني سختي را بر خودم و ديگري كمتر كنم اما هيچ بار انتخاب موفقي نبوده . |
|
|
|
بارون بهاري 12:20 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
همچنان ..من بدو آهو بدو |
|
|
|
بارون بهاري 2:23 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
كتاب رو برميدارم كه ادامه اش رو بخونم " مترجم دردها " . مثل دفعاتِ قبل به طرح روي جلد دقيق ميشم , يكبار ديگر پيش خودم فكر ميكنم تصوير ِ چهرهء مبهمِ دختر چقدر شبيه به منه . رسيده ام به داستانِ پنجم "جذاب ". برگهء نشانه گذاري از وسط كتاب مي افته , بر ميدارم كه سر جايش بگذارم . يك كاغذِ كوچكيه با نوشته هاي به هم ريختهء انگليسي . تاريخي بالاي برگه نوشته شده كه معلومه اولين چيزيه كه روي برگه نوشتم چون با خط تميز نوشته شده : رفت ۱۶ اريبهشت / ۶ مي برگشت ۳۰ ارديبهشت/ ۲۰ مي به تقويم ديواري كنار ميزم نگاه ميكنم . يكشنبه ۲۱ مي را هم خط زده ام . پَيروز بايد از ايران بر ميگشتم ! اما برنگشتم چون ۶ مي هم نرفتم . اما جمعه به تو گفتم كه هيچوقت نمي آم . گفتي : اشتباه ميكني مطمئني پشيمون نميشي؟ گفتم : شايد پشيمون بشم . اما ميدونم كه اشتباه نميكنم . گفتي : دلت ميسوزه گفتم : شايد, اما تو كاري نكن كه به پشيموني و دل سوزيم دامن بزني |
|
|
|
بارون بهاري 7:06 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
و آنگاه خدايانِ كار , دريايِ كار را خلق كردند تا انسانها خود را در آن غرق كنند . |
|
|
|
بارون بهاري 8:34 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
يادش به خير اون موقعها كه پسره شمشير به دست ميگرفت از رود و دريا و اقيانوسها ميگذشت . با اژدها ها در مي افتاد , جادوگرها ها را مغلوب ميكرد ,از جنگلها و دشتها و كوهها ميگذشت و غولهاي سر راهش را شكست ميداد تا به وصال دختره برسه ,جلوش زانو بزنه و دستش رو ببوسه . حتما ديدني بوده , ما كه نبوديم و نديديم اما افسانه ها و داستانها اينطوري ميگه ! |
|
|
|
بارون بهاري 2:31 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
بهترين روزها ,روزهايي هستند كه هنوز فرصت هست اشتباهاتم رو تصحيح و جبران كنم . با فرض اينكه اشتباهم رو تشخيص بدم و بپذيرم . |
|
|
|
بارون بهاري 11:54 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
ميخواستم بگم مثل ماشين پرايدي كنارِ بي ام وِ اما ديدم بيشتر شبيه دوچرخه اي , هر چند پول بنزين رو ميندازم جيبم اما همه اش بايد ركاب بزنم آخرش هم از هيچ باد و باران و آفتابي محافظتم نميكني . من آيا چي بودم برات ؟ پورش , مزدا , پيكان , رو رووك , اسكوتر |
|
|
|
بارون بهاري 11:23 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
امشب موضوع خيلي عجيبي شنيدم . در كنارِ همهء حقوقي كه زنهاي سعودي ازش محروم هستند , حق ِ باز كردن و نگهداري حساب بانكي هم ندارند . |
|
|
|
بارون بهاري 11:51 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
حال و روزِ دنيا با اينهمه مريضي بدون درمان كه پيشِ رو هست و زلزله و سيل و قحطي و بدبختي بيشتر شبيه كشتيه در حال غرقيه كه تا نيمه راه زير آب رفته اما عده اي از سرنشيناش بيشتر حواسشون به فيلم وسترنيه كه روي تلفزيون بزرگي روي عرشه نمايش داده ميشه . و عده اي از سرنشينان هم ميخواند خودشون رو واسه دوئل آماده بكنند . عده اي ديگه هم براي جلوگيري از غرق شدنش دينامت روي عرشه منفجر ميكنند ! اوه بيبي بيبي ..ايتس اٍ وايلد وورد |
|
|
|
بارون بهاري 12:17 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
دستمو ميگيره آروم مياره بالا . فكر ميكنم ميخواد ببوسه. دستم رو ميگذاره روي قلبش |
|
|
|
بارون بهاري 11:58 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
دختره يك چادر رنگي سرش كرده و همون عروسكم رو كه لباس آبي داشت و بدون مَمه گريه ميكرد زير چادرش بغل كرده , مثل يك بچه ء واقعي . هر دو فكر ميكنيم كه واقعيه . دختره با اينكه بيش از ۲۰ سالشه , گريه ميكنه و پدرش رو با خودش ميبره , نگران ميشم ,از پنجره پايين رو نگاه ميكنم , حالا دختره لباس صورتي پوشيده و سوار يك ماشينِ جيپِ رو بازِ صورتي ميشه كه يه گل بزرگ صورتي كنارش چسبيده . تكه هايي از يخهاي قطبي نزديك ساحل شناوره توي ذهنم سعي ميكنم راهي كه آبهاي قطبي با خليج تماس دارند رو رسم كنم . ساحل شني كم كم صخره اي ميشه , ميخوام روي سنگها راه برم اما شك ميكنم و منتظر ميشم . يخها شناورند و در حال آب شدن. ساعت زنگ ميزنه و مثل هميشه ۱۵ دقيقه اي آماده ميشم . توي بزرگراه ناخوادآگاه كبوترها رو كه ميبنم سرعتم رو كم ميكنم ,حواسم هست كه با پرنده اي تصادف نكنم . به خوابم فكر ميكنم و به گنجشكها . گنجشكها مثل كبوترها نيستند , با مهارت بازي ميكنند . تا آخرين لحظه شاخ به شاخ جلو مي آيند اما هميشه به موقع خودشون را بالا ميكشند قبل از تصادم . |
|
|
|
بارون بهاري 11:30 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
آيا كسي كه حال و حوصله به شكل و شمايل خود رسيدن , تحت تاثير قرار دادن , فلسفه بافي كردن ,فلسفه شنيدن , ازدواج كردن , بچه دار شدن , بوي فرند داري و گرل فرند بودن , كتاب خوندن , خريد رفتن , بازي كردن ,آهنگ گوش كردن , تلفني حرف زدن , چت كردن , بلاگ خوندن , رستوران و سينما و سفر رفتن و....... نداره , به آخر خط رسيده ؟ |
|
|
|
بارون بهاري 10:26 PM
|
يادداشت(1)
|
|