|
|
|
|
|
امشب وقتی زنگ ساعت رو برای بیدار شدنِ صبح ربع ساعت جلو کشیدم یادِ «باکسر» توی مزرعه حیوانات افتادم. |
|
|
|
بارون بهاري 11:28 PM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
My obsession
شبها بین خواب و بیداری هنگام دنده به دنده شدن .صبحها میون غلت زدنهام قبل از بلند شدن .موقع شستن صورت و نگاه کردن سرسرانه در آینه برای پخش کردن مرطوب کننده; هنگام آماده کردن صبحانه و لباس پوشیدن . یا توی آسانسور زمانیکه موبایل رو از سایلنت برمیدارم . تمام راه تا شرکت همراه با آهنگها و ترافیک. هنگام کشیدن کارتم روی سنسور گیت و بعدتر و بعدتر .....روی لحظه های تمام روزهایم سایه انداختی. در تمام این لحظه ها با خودم فکر میکنم که آیا اصلا امکان داره تو هم ذهنت اینقدر درگیر باشه ؟ تمام روزهای یکسال گذشته اینطور گذشته و من هر ماه به خودم دلداری میدم که ماه بعد بهتر ( کمتر) میشه. |
|
|
|
بارون بهاري 12:48 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
Eat, Pray and Love
When I get lonely these days, I think: So BE lonely. Learn your way around loneliness. Make a map of it. Welcome to the human experience. But never again use another person's body or emotions as a scratching post for your own unfulfilled yearnings |
|
|
|
بارون بهاري 1:26 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
isn't it ironic...dontcha think
کی فکرشو میکرد بعد از ۳۰ سال و اندی زندگی در کویت برای اولین بار به یه نفر از آفریقای جنوبی بر بخورم که اونهم کویت زندگی میکنه و جذبش بشم; چون باهوشه, موفقه, با تجربه است, خوش مشربه و از نظر من سکسی و سوپر نیت *. بعدش هر دو عاشق بشیم یا نه اصلا نگو عشق بگو طوری جذب هم بشیم که کلی دیوونگی و کارهایی که نباید بکنیم رو بکنیم . نهایتاً هم مثل تمام داستانهای مشابه زندگی اینجانب به علل مختلف همه چیز طوری به هم پیچیده بشه که فاصله بگیریم. اونوقت انگ همونموقع روزی ۳۳ هزار مرتبه در روز من باید اسم آفریقای جنوبی رو بشنوم !! حالا حسرت سفری که نرفتم و آفریقای جنوبیی که ندیدم به کنار !! 1 سال پیش آفریقای جنوبی برای من یه ناکجا آباد بود مثل جزایر قناری اما حالا هر بار میگه ژوهانسبورگ با کیپ تاون ذهن من میره به جاهایی که میخواست منو ببره و هر تصویری تلفزیون میگذاره خودم رو وسطش تصور میکنم !! این جام جهانی بالکل برای من شده تصویر یه مرد قد بلنده چشم سبزِ عینکی با شخصیت بسیار عجیب غریب که میتونه زیباترین نامه های عاشقانه رو بنویسه . به طرز ابلهانه ای حتی بین گزارشهای تصویری و شلوغی ورزشگاه دنبال چهره اش میگردم با اینکه میدونم فعلا ۱۰ کیلومتر بیشتر با من فاصله نداره. فعلا که کسی از کویت اینجا رو نمیخونه اما اگه یه ماشین دیدید که پرچم آفریقای جنوبی رو به شیشه پشت چسبونده و مردی رو دیدید که پرچم آفریقای جنوبی سرکلیدیشه شک نکنید که خودشه. یه بار به شوخی بهش گفتم You are a very proud African
*Super Neat |
|
|
|
بارون بهاري 12:37 AM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
مهمترین حرف و حدیث این روزها هواست. دما بین ۵۵ تا ۵۹ ه . این درجه از استانداردِ تابستانهای سوزندهء کویت هم یک سر و گردن بالاتره. تمام روز ماشینم داخل پارکینگ سرپوشیده بوده اما دماسنج ۴۹ رو نشون میده. یکدقیقه بعد از بیرون اومدن از پارکینگ اونهم ساعت ۴ عصر دماسنج میره روی ۵۲. مستان و همای که یادگار تو و جادهٓ است رو میگذارم توی پخش . خط کنار بزرگراه رو میگیرم و با سرعت ۸۰ رانندگی میکنم. عجله ای برای رسیدن به «کروان پلازا » ندارم; هنوز نیمساعت تا نوبت ماساژم مونده. کولرٍ ماشین وصلت به این گرما نمیده اما چشمهام فقط ۶ ساعت بارون جاده ء دوسلدورف - کٌنستانسی که با هم رفتیم رو میبینه. گرما رو فراموش میکنم فقط میخوام با تو باشم و اجازه میدم مثل هر روز خیال سایه بندازه روی واقعیت این روزهای جهنمی. |
|
|
|
بارون بهاري 11:22 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
- دختره یه روزی بالاخره شاهزاده اش میاد و میبوستش - آره بعد از اینکه قورباغه های زیادی رو ببوسه |
|
|
|
بارون بهاري 12:37 AM
|
يادداشت(3)
|
|
|
|
|
|
روزی طوری وارد زندگی کسی میشی انگار تمام عمرش منتظر اومدن و رسیدن و ظهورت بوده و یه روز طوری بیرون میری که انگار هیچوقت وجود نداشتی. |
|
|
|
بارون بهاري 12:23 AM
|
يادداشت(1)
|
|
|
|
|
|
فقط برای ثبت. یادم باشد که امروز روز مهمی بود. |
|
|
|
بارون بهاري 1:13 PM
|
يادداشت(0)
|
|
|
|
|
|
همچنان به دشواری و جملات تاکییدی و گاهی با دیدن ۱۰ ساعت تلفزیون در آخر هفته سعی میکنم این مرحله از زندگیم رو هم بگذرونم. بعد از اینکه تغذیه روح و عقل با کتاب و حرف زدن با این دوست و رستوران رفتن با اون دوست نتیجه ای نداد. رو آوردم به تغذیه و نوازش و لوس کردن جسم. سینما رفتن تنهایی رو از سرگرفتم و ۳۰۰ دلار برای ۵ جلسه ماساژ در لوکسترین إسپا پرداخت کردم و همه این جان کندن برای فراموش کردن آغوشی که به تمام معنی اندک جایی بود برای زیستن. مقابله با درد فایده ای نداره باید روح رو رسانا کرد و گذاشت راحت به همه سلولها سر بکشه تسخیرت کنه و با روحت یکی بشه تا دیگه تشخیصش ندی و خیال کنی فقط یه پی ام اس دیگه است. |
|
|
|
بارون بهاري 10:55 PM
|
يادداشت(0)
|
|